بهولغتنامه دهخدابهو. [ ب َ ] (اِ) صفه و ایوان و کوشک و بالاخانه . (برهان ) (ناظم الاطباء). کوشک . (جهانگیری ). رواق . (دهار). قصر و ایوان و نشیمن . (غیاث ). خانه در پیش سرای جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خانه ٔ مقدم و پیشگاه سرایها. (از تاج العروس ج 10</span
بهولغتنامه دهخدابهو. [ ب َ هَْ وْ ] (ع اِ) گاوسار فراخ . ج ، اَبهاء، بهو، بهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).ج ، اَبهاء، بُهُوّ، بُهی ّ. (ذیل اقرب الموارد). || زمین فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از ذیل اقرب الموارد). || فراخ از هر چی
بهولغتنامه دهخدابهو. [ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از وزیران هند است . (برهان ) (جهانگیری ). نام یکی از رایان هند است . (آنندراج ). نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) : به یکبار بر قلب لشکر زدندربودندشان بر بهو بر زدند.اسدی (از آنندراج ).</
بهوفرهنگ فارسی عمید۱. ایوان؛ کوشک.۲. بالاخانه؛ جلوخان؛ خانهای که در جلو اتاقها میسازند برای پذیرایی مهمانان.
سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
اتصال لببهلبbutt jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اتصال که در آن دو قطعه تقریباً در یک صفحه و در امتداد هم قرار میگیرند
بهوتلغتنامه دهخدابهوت . [ ب َ ] (ع ص ) بسیار دروغ باف . ج ، بُهْت ، بُهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهوتیلغتنامه دهخدابهوتی . [ ب َ ] (اِخ ) منصوربن یونس بن صلاح الدین بن حسن بن احمدبن علی بن ادریس بهوتی حنبلی . از شیوخ حنابله و مردی عالم و عاقل و متبحر در علوم دینی بود و بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن مسائل فقهی میکرد و شبهای جمعه مجمعی جهت بحث و گفتگو در منزل خود ترتیب داده بود. او راست : <s
بهودلغتنامه دهخدابهود.[ ب ُ ] (اِ) هر چیزی نیم سوخته که از نزدیک شدن به آتش زردرنگ شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوانکی است که در شهرستان دماوند واقع است . 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
مهیارفرهنگ نامها(تلفظ: mah yār) (= ماهیار) ، ← ماهیار ؛ (در اعلام) پیرمردی مهمان نواز در روزگار بهرام گور ؛ (در اعلام) پهلوان ایرانی که نام او دو بار در گرشاسب نامهی اسدی طوسی آمده ، اول در جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو ، دوم در جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو .
بهیملغتنامه دهخدابهیم . [ ب َ ] (اِ) صفه و بالاخانه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به بهو شود.
بهوتلغتنامه دهخدابهوت . [ ب َ ] (ع ص ) بسیار دروغ باف . ج ، بُهْت ، بُهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهوتیلغتنامه دهخدابهوتی . [ ب َ ] (اِخ ) منصوربن یونس بن صلاح الدین بن حسن بن احمدبن علی بن ادریس بهوتی حنبلی . از شیوخ حنابله و مردی عالم و عاقل و متبحر در علوم دینی بود و بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن مسائل فقهی میکرد و شبهای جمعه مجمعی جهت بحث و گفتگو در منزل خود ترتیب داده بود. او راست : <s
بهودلغتنامه دهخدابهود.[ ب ُ ] (اِ) هر چیزی نیم سوخته که از نزدیک شدن به آتش زردرنگ شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوانکی است که در شهرستان دماوند واقع است . 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
روبهولغتنامه دهخداروبهو. [ ب ِ هَُ ] (اِخ ) نام سلسله جبالی است در آفریقای مرکزی . و مرتفعترین قله ٔ آن 1737 گز ارتفاع دارد.
مهابهولغتنامه دهخدامهابهو. [ م ِ ب َ ] (اِخ ) مهاباهو. درازبازو.نام ملکی از هند. بازودراز. رجوع به مهاباهو شود.
ارابهولغتنامه دهخداارابهو. [ اَ ب َ ](اِخ ) ناحیه ایست در مشرق ولایات متحده ٔ امریکا، مساحت آن 4600 میل مربع، سکنه ٔ آن 6829 تن و راه آهن از آن گذرد. کرسی آن دنقر است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).