بوادرفرهنگ فارسی معین(بَ دِ) [ ع . ] (ص .) ج . باردة . 1 - تندی و تیزی چشم . 2 - تیزی شمشیر. 3 - شتابزدگی .
باعذریلغتنامه دهخداباعذری . [ ع َ ] (اِخ ) باعذرا. (معجم البلدان ). ناحیتی درکردستان . در فتوح البلدان آمده است : عمربن خطاب ، عتبةبن فرقد سلمی را بر موصل فرمانروا کرد در سال بیست هجری ، مردم نینوی با او به مقابله پرداختند، او قلعه ٔ نینوی را گشود و از دجله گذشت و آنگاه مرج و ارض بانو هذری و با
بودارلغتنامه دهخدابودار. (نف مرکب ) بوی دار. دارنده ٔ بو. آنچه دارای رایحه باشد. چیزی که دارای بو و رایحه باشد. || سخن کنایه آمیز که دارای معنی غیر معنی ظاهر باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || سرخ کرده . طعامی که آنرا سرخ کرده یا پیاز وامثال آن در آن کرده باشند. (یادداشت بخط مؤلف ).
بهادارلغتنامه دهخدابهادار. [ ب َ ] (نف مرکب ) دارای قیمت . قیمتی . (فرهنگ فارسی معین ).- اوراق بهادار ؛ اوراقی که نماینده ٔ سرمایه های مولد بهره و درآمد است و این اوراق بمنظور بکار انداختن سرمایه و جلب منفعت ، خرید و فروش میشود، مانند سهام شرکتها و اسناد قرضه ٔ دولتی
بادرلغتنامه دهخدابادر. [ دِ ] (ع ص ، اِ) ماه تمام . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غلام تمام در جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتابنده . (غیاث ).مسرع و سبقت گیرنده . (قطر المحیط). ج ، بوادر. (قطر المحیط). || میوه ٔ رسیده . (منتهی الارب ) (آنندر
بادرةلغتنامه دهخدابادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) بادره . تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال : انا اخاف بادرته . (اقرب المو