بوارحلغتنامه دهخدابوارح . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارح ، باد گرم تابستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی . (یادداشت بخط مؤلف ).
بیوارهلغتنامه دهخدابیواره . [ بی رَ / رِ ] (ص ) غریب .(رشیدی ) (جهانگیری ). بی کس و غریب و تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). غریب و تنها. (اوبهی ). بی کس وغریب و اجنبی و بیگانه . (ناظم الاطباء) : بدو گفت کز خانه آواره ام از
بیوارهلغتنامه دهخدابیواره . [ بی رَ / رِ ] (اِ) چوبی که بدان گلوله ٔ خمیر نان را تنک سازند. (برهان ). وردنه و چوبی که بدان خمیر را تنک سازند. (ناظم الاطباء). || قبول و اجابت . (انجمن آرا). شاید مصحف بیواز باشد بمعنی رد جواب . پتواز. پتواژ = پتواچک . رجوع به متر
بیوارهفرهنگ فارسی عمید۱. غریب: ◻︎ بدو گفت کز خانه آوارهام / ز ایران یکی مرد بیوارهام (اسدی: ۲۱۰).۲. بیکس؛ تنها.۳. بیچاره؛ درمانده.۴. بیگانه؛ ناشناس.
بارحلغتنامه دهخدابارح . [ رِ ] (ع اِ) باد گرم تابستان . (منتهی الارب ). باد گرم که از جانب راست آید و این کلمه از برح گرفته شده که بمعنی امر شدید شگفت آور است . (المعرب جوالیقی ص 65). و احمد محمد شاکر در حاشیه آرد: برح بمعنی شدت و اذیت است و آنچه جوالیقی نوشت
طلوعلغتنامه دهخداطلوع . [ طُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب و مانند آن . (زوزنی ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). دمیدن . سر برزدن . طالع شدن .برآمدن . برآمدن آفتاب و ماه و ستاره . مقابل افول و غروب . مقابل سقوط. برآمدن آفتاب و جز آن از ستارگان .بزدغ : طلع الکوکب طلوعاً و مطلعاً؛ مطلعاً، برآمد ستاره ،
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی عبده لغوبی اندلسی . کنیه ٔ او ابوعبدة وزیر است . از ائمه ٔ لغت و ادب و از خاندان بزرگ و وزارت بوده و پیش از سال 320 هَ . ق . درگذشت و بسیار سالخورده بود. او را کتابی است بر روش کتاب ابی السری سهل بن
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار پوشیده نباشد. امادر غناء ک