بورکلغتنامه دهخدابورک . [ رَ ] (اِ) نوعی از طعام باشد و بعضی گویند آش بغرا است . (برهان ). نوعی از طعام . (غیاث ). نوعی از آش ماست . (رشیدی ).نوعی از طعام و گویند آش ماست است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ...گویا بغرا بمرور زمان بورک شده است . (از اصطلاحات و لغات دیوان ابواسحاق اطعمه ٔ) <span cla
بورکفرهنگ فارسی عمید۱. زنگار.۲. کپک نان: ◻︎ تا تواند گفت نان را میخورم با نانخورش / میگذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراجالدین راجی: مجمعالفرس: بورک).
بورکفرهنگ فارسی عمید۱. سنبوسه.۲. آشی که با آرد گندم میپختند: ◻︎ قدح پُربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه: ۲۱۶).
بورکفرهنگ فارسی عمیدپولی که قمارباز پس از بردن پول حریف بهرسم انعام به دیگران میدهد؛ شتل: ◻︎ ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی: مجمعالفرس: بورک).
سردبادکborasca, borasco, bourrasqueواژههای مصوب فرهنگستانسردبادی کوچک که یک توفان تندری یا تندوزۀ مخرب است
بورقلغتنامه دهخدابورق . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب بوره . یکی از عقاقیر اصحاب صناعت کیمیا. و آن بر چند صفت است : یکی بورق الخیز و قسمی دیگر که آنرا نطرون گویند و بورق الصناعة و زراوندی و این بهترین صنف بورق است . (مفاتیح ). چیزی است مانند نمک . معرب بوره . (غیاث ). انواع آن : بوره ٔ ارمنی ، بوره
جام بورکلغتنامه دهخداجام بورک . [ م ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاسه ٔ آش بغرا. (ناظم الاطباء). رجوع به آش بغرا، ذیل کلمه ٔ آش در همین لغت نامه شود.
بورکهلغتنامه دهخدابورکه . [ رَ ک َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً یکصدوپنجاه خانوار میشوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 58). رجوع به ببرک شود.
جام بورکلغتنامه دهخداجام بورک . [ م ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاسه ٔ آش بغرا. (ناظم الاطباء). رجوع به آش بغرا، ذیل کلمه ٔ آش در همین لغت نامه شود.
پورمکلغتنامه دهخداپورمک . [ رَ م َ ] (اِ) بورک . کفک .ظاهراً مصحف بورک باشد. (رودکی نفیسی ج 3 ص 1182).
پیکرینگلغتنامه دهخداپیکرینگ . [ ک ِ ] (اِخ ) شهرکی قدیم است در کنتی بورک از انگلستان در 12هزارگزی از شمال نیومالتون . (قاموس الاعلام ترکی ).
بوراکسفرهنگ فارسی عمیدترکیب اسیدبوریک و سود که در طب و صنعت، ازجمله در ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی، و لحیمکاری به کار میرود؛ بوره؛ بورک؛ بورق؛ تنگار؛ تنکار؛ بورات دوسود.
بورکهلغتنامه دهخدابورکه . [ رَ ک َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً یکصدوپنجاه خانوار میشوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 58). رجوع به ببرک شود.
زنبورکلغتنامه دهخدازنبورک . [ زَم ْ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر زنبور است . (برهان ). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در ترکی ، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند.(غیاث ). توپ کوچک را گویند. (برهان ). زنبوره . توپ کوچک و تفنگ بزرگ بما
شکربورکلغتنامه دهخداشکربورک . [ ش َ ک َ بورَ ] (اِ مرکب ) شکربوره . شکرپیره . شکربیزه . سکری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
نیشابورکلغتنامه دهخدانیشابورک . [ رَ / ن َ رَ ] (اِ) گوشه ای است در دستگاه شور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نشابور و نیشابور شود.
زنبورکفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطافپذیر که بین دندانها یا لبها قرار میگیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودیهای ساده تولید میکند.۲. (نظامی) [منسوخ] نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر میبستند.