بوریالغتنامه دهخدابوریا. (اِ) مأخوذ از آرامی . حصیری که از نی شکافته ٔ مخصوص سازند. معرب آن باری است . (ابن درید). در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است ، حصیری که در خانه اندازند. (انجمن آرا). حصیری است که در خانه اندازند و باریا معرب آن است . (از آنندر
سردبادboraواژههای مصوب فرهنگستانباد فروریز بسیار سردی که وقتی به زمینهای پست یا سواحل میرسد، گرمایش ترمودینامیکی آن برای رسیدن به دمای معمول منطقه ناکافی است و بهصورت بادی سرد ظاهر میشود
مِه سردبادbora fogواژههای مصوب فرهنگستانمِه غلیظ ناشی از فوران قطرکها از سطح آب دریا براثر وزش سردباد
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
بیورالغتنامه دهخدابیورا. [ ] (اِخ ) قریه ای است واقع دریک فرسنگی شمال دالکی به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بوریابافلغتنامه دهخدابوریاباف . (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بوریابافلغتنامه دهخدابوریاباف . (نف مرکب ) آنکه بوریا بافد. (آنندراج ). سازنده ٔ بوریا. (ناظم الاطباء). بوریاگیر. حصیرباف : بقدر شغل خود باید زدن لاف که زردوزی نداند بوریاباف . نظامی .بوریاباف اگرچه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر
بوریابافیلغتنامه دهخدابوریابافی . (حامص مرکب ) عمل بوریاباف . بافندگی بوریا. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل بافتن بوریا. کارگاه بوریاباف . و رجوع به بوریاباف شود.
بوریا کوبیلغتنامه دهخدابوریا کوبی . (حامص مرکب )کنایه از ضیافتی باشد که در خانه ٔ نو کنند. جشنی که بعد از ساختن خانه و عمارت کنند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). کنایه از آن است که چون خانه ٔ نو بسازند، مردم را به مهمانی طلبند. (انجمن آرا). عذار. عذیر. عذیره . وکیره . حتیره . مهمانی بنا. ولیمه
بوریابافلغتنامه دهخدابوریاباف . (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بوریابافلغتنامه دهخدابوریاباف . (نف مرکب ) آنکه بوریا بافد. (آنندراج ). سازنده ٔ بوریا. (ناظم الاطباء). بوریاگیر. حصیرباف : بقدر شغل خود باید زدن لاف که زردوزی نداند بوریاباف . نظامی .بوریاباف اگرچه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر
بوریابافیلغتنامه دهخدابوریابافی . (حامص مرکب ) عمل بوریاباف . بافندگی بوریا. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل بافتن بوریا. کارگاه بوریاباف . و رجوع به بوریاباف شود.