بوسیدنلغتنامه دهخدابوسیدن . [ دَ ] (مص ) بوسه دادن . (آنندراج ). بوسه دادن . بوس کردن . ماچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه زدن . بوسه کردن . (ناظم الاطباء). تقبیل : ز مشکوی شیرین بیامد برش ببوسید پای و دو دست و سرش . فردوسی .ببوسید
بیوسیدنلغتنامه دهخدابیوسیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) (از: بیوس + َیدن مصدری ) امید داشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). انتظار بردن . انتظار. چشم داشتن . چشمداشت . توقع. ترصد. امید داشتن . أمل . تأمیل . (یادداشت مؤلف ). تأمیل . (مجمل اللغة) : که بیوسد ز زهر طعم شکرنکند
بوشیدنلغتنامه دهخدابوشیدن . [ دَ ] (مص ) آغاز کاری کردن . (آنندراج ). شروع به هر کاری نمودن . (ناظم الاطباء). || اندیشیدن . (آنندراج ). || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).
بیوسیدنفرهنگ فارسی عمید۱. امید داشتن.۲. توقع داشتن: ◻︎نکند میل بیهنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری: ۳۶۶).
دست بوسیدنلغتنامه دهخدادست بوسیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) تقبیل ید. بوسیدن دست . بوسه زدن بر دست کسی : سرانی کز چنین سر پرفسوسندچو گل گردن زنان را دست بوسند. نظامی .مرحوم دهخدا با استناد به شعر ذیل از سعدی در یادداشتی می نویسند: در غیبت م
زمین بوسیدنلغتنامه دهخدازمین بوسیدن . [ زَدَ ] (مص مرکب ) نوعی از تعظیم بود. (آنندراج ). بوسیدن خاک برای تعظیم . (فرهنگ فارسی معین ) : زمین را ببوسد و پوزش نمودبر آن مهتری آفرین برفزود. فردوسی .اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غر
جبین بوسیدنلغتنامه دهخداجبین بوسیدن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اظهار محبت و دوستی کردن . || در این بیت کنایه از اظهار عجز و حقارت کردن : تو آن گلی که مه آسمان جبین توبوسدملک ز سدره فرودآید و زمین تو بوسد.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).<
دست بوسیدنلغتنامه دهخدادست بوسیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) تقبیل ید. بوسیدن دست . بوسه زدن بر دست کسی : سرانی کز چنین سر پرفسوسندچو گل گردن زنان را دست بوسند. نظامی .مرحوم دهخدا با استناد به شعر ذیل از سعدی در یادداشتی می نویسند: در غیبت م
زمین بوسیدنلغتنامه دهخدازمین بوسیدن . [ زَدَ ] (مص مرکب ) نوعی از تعظیم بود. (آنندراج ). بوسیدن خاک برای تعظیم . (فرهنگ فارسی معین ) : زمین را ببوسد و پوزش نمودبر آن مهتری آفرین برفزود. فردوسی .اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غر
وابوسیدنلغتنامه دهخداوابوسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن و بی دماغ گشتن . (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). بیزار شدن و متنفر گشتن . (ناظم الاطباء). اعراض کردن . (غیاث اللغات ) : یحیی گل بوسه ز آن دهان تا چیدم در باغ جهان غنچه ٔ بدبو دیدم با آن همه آرزو، لب لعل
انبوسیدنلغتنامه دهخداانبوسیدن . [ اَم ْ دَ ] (مص ) پدید آمدن و ظاهر شدن و موجود گردیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پدید آمدن وموجود گردیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). موجود گردیدن . تولد. (فرهنگ فارسی معین ) : و چیزها بنانبوسید [ بنه انبوسید ] مگر ازبهر آنک او را قوتی سخت