باطللغتنامه دهخداباطل . [ طِ ] (ع ص ) مقابل حق . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اباطیل . دروغ . نادرست . (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی ). خُزَعبیل . (منتهی الارب ). خزعبل . (منتهی الارب ). چیزی که پس ازتفحص و تحقیق دانسته شود که حقیقت و ثباتی ندارد.قال اﷲ تعالی : لاتل
باطلدیکشنری عربی به فارسیغلط , سفسطه اميز , دروغ , کذب , کاذبانه , مصنوعي , دروغگو , ساختگي , نادرست , قلا بي , بدل
باطلفرهنگ فارسی عمید۱. ناچیز.۲. ناحق.۳. بیاثر؛ بیهوده؛ یاوه.۴. پوچ.⟨ باطل گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بیهوده گفتن؛ یاوه گفتن.۲. ناحق گفتن: ◻︎ بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی: ۸۲).
باتیللغتنامه دهخداباتیل . (اِخ ) نام جوانی مشهور به حسن و جمال از اهالی جزیره ٔ سیسام ، پولیکراتس فرمانفرمای جزیره ٔ نامبرده و شاعر مشهور آناکرئون عاشق وی بودند و اولی مجسمه ای برای او ساخته و دومی هم غزلهای بسیار در حق وی سروده است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).