برندهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد.۲. کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود.
برندهفرهنگ فارسی عمید۱. دارای توانایی برای بریدن؛ تیز.۲. [عامیانه، مجاز] دارای توانایی در انجام کارها؛ قاطع.
برندهلغتنامه دهخدابرنده . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف ، اِ) نعت فاعلی از بردن . باربردار. (ناظم الاطباء). حمل کننده . حامل . آنکه چیزی را از جایی به جای دیگر برد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه پاک رستم به بهمن سپردبرنده به گنجور او برشمر
برندهلغتنامه دهخدابرنده . [ ب ُ رَ / ب ُرْرَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از بریدن . قطعکننده . (آنندراج ). آنکه چیزی را قطع کند. کسی که چیزی را ببرد. (فرهنگ فارسی معین ). جازح . حاذم . خَدِب . صارم . عَضب . فاصل . قاضب . قاطع. ق
پیشِمرکزیcentral incisor, first incisor tooth, medial incisor, central 1واژههای مصوب فرهنگستاناولین دندان پیش در هر چارَک دندانی که مجاور خط میانی قرار دارد متـ . بُرندۀ مرکزی