بچشک ستورلغتنامه دهخدابچشک ستور. [ ب ِ چ ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ستور پزشک . بیطار. (مقدمة الادب زمخشری ). دام پزشک . ستور پزشک . پزشک ستور. و رجوع به پزشک شود.
بیسکلغتنامه دهخدابیسک . [ ب َ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ ترحم مانند ویسک که در وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. کِش کِش . (یادداشت بخط مؤلف ).
بیشکلغتنامه دهخدابیشک . [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ای از کوره ٔ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع
بچشکلغتنامه دهخدابچشک . [ ب ِ چ ِ ] (اِ) بزشک . طبیب . پزشک . (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). حکیم . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). آنکه علاج بدن و جان کند. || گیاه فروش . (آنندراج ). و رجوع به پزشک شود.
بچشکلغتنامه دهخدابچشک . [ ب ِ چ ِ ] (اِ) بزشک . طبیب . پزشک . (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). حکیم . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). آنکه علاج بدن و جان کند. || گیاه فروش . (آنندراج ). و رجوع به پزشک شود.