بکاولفرهنگ فارسی عمیدبقاول؛ خوانسالار؛ در عهد ایلخانان مغول، کسی که مٲمور آماده ساختن غذا برای دربار، پادشاهان، و امرا یا فراهم ساختن خواربار سپاهیان بوده.
بکاوللغتنامه دهخدابکاول . [ ب َ / ب ُوَ / وُ ] (اِ) بقاول . بوکاول . بزرگ و ریش سفید مطبخ . خوانسالار. (ناظم الاطباء). باورچی . (آنندراج ). در هندوستان بمعنی داروغه مطبخ و باورچیخانه و کسی که اطعمه را پیش امرا و سلاطین قسمت کن
بکاوللغتنامه دهخدابکاول . [ ب َ وُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه 409 تن . آب از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت ، کسب و کار در شهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بقاوللغتنامه دهخدابقاول . [ ب َوَ / وُ ] (اِ) بکاول را گویند که داروغه ٔ مطبخ باشد. (از آنندراج ). رجوع به بکاول و ناظم الاطباء شود.
پابنده بکاوللغتنامه دهخداپابنده بکاول . [ ب َ دَ ب َ وِ ] (اِخ ) یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور. در آن اوان که شاهرخ در اصفهان بود پسرش میرزا الغبیک گورکان از سمرقند ایلچی نزد میرزا میرک احمد که در اوزجند حکومت میکرد فرستاد و چون او به معاذیری متوسل شد میرزا الغبیک متوجه اندکان گشت و قلعه ٔ حس
بژکوللغتنامه دهخدابژکول . [ ب َ ] (ص ، اِ) شخصی را گویند که قوی هیکل و جلد و رنج کش باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرد قوی هیکل و زحمت کش . (فرهنگ شعوری ). || آنکه حریص در کارها بود. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عمله و حریص . (فرهنگ شعوری ). و ظاهراً به معنی اول صورتی از بشکول باشد بمعنی چا
بکاولیلغتنامه دهخدابکاولی . [ ب َ وَ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بکاول ، لوازم مطبخ و آشپزخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به بکاول شود. || (حامص ) شغل و علم بکاول ، بقاول . رجوع به بکاول شود.
پابنده بکاوللغتنامه دهخداپابنده بکاول . [ ب َ دَ ب َ وِ ] (اِخ ) یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور. در آن اوان که شاهرخ در اصفهان بود پسرش میرزا الغبیک گورکان از سمرقند ایلچی نزد میرزا میرک احمد که در اوزجند حکومت میکرد فرستاد و چون او به معاذیری متوسل شد میرزا الغبیک متوجه اندکان گشت و قلعه ٔ حس
بقاوللغتنامه دهخدابقاول . [ ب َوَ / وُ ] (اِ) بکاول را گویند که داروغه ٔ مطبخ باشد. (از آنندراج ). رجوع به بکاول و ناظم الاطباء شود.
کاوللغتنامه دهخداکاول . [ وُ ] (اِ) سفره چی و بکاول . (ناظم الاطباء). مخفف بکاول که ترکان توشمال گویند و سفره چی را نیز گفته اند. (برهان ). در ترکی جغتایی بکاول بمعنی صاحب منصب و کسی است که مأمور چشیدن مشروبات است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || گندنای کوهی را هم میگویند و آن را به عربی کرا
خوانگرلغتنامه دهخداخوانگر. [ خوا / خا گ َ ] (ص مرکب )خوانسالار. طباخ . بکاول . چاشنی گیر. (ناظم الاطباء).
کاووللغتنامه دهخداکاوول . (اِ) بمعنی چاشنی گیراست که سفره چی باشد و بکاول را نیز میگویند که ترکان توشمال گویند. (برهان ). کاول . رجوع به کاول شود.
خوانسارلغتنامه دهخداخوانسار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) مخفف خوان سالار که سفره چی و بکاول و طباخ باشد.(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : خوان سار اجل نمی کند راست بر خوانچه ٔ تیغ کاسه ٔ سر.اثیرالدین اخسیک
بکاولیلغتنامه دهخدابکاولی . [ ب َ وَ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بکاول ، لوازم مطبخ و آشپزخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به بکاول شود. || (حامص ) شغل و علم بکاول ، بقاول . رجوع به بکاول شود.
پابنده بکاوللغتنامه دهخداپابنده بکاول . [ ب َ دَ ب َ وِ ] (اِخ ) یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور. در آن اوان که شاهرخ در اصفهان بود پسرش میرزا الغبیک گورکان از سمرقند ایلچی نزد میرزا میرک احمد که در اوزجند حکومت میکرد فرستاد و چون او به معاذیری متوسل شد میرزا الغبیک متوجه اندکان گشت و قلعه ٔ حس