بکشهلغتنامه دهخدابکشه . [ ب َ ش َ/ ش ِ ] (اِ) ریشی باشد که بر شکم و گردن مردم برآید و آن را بعربی نکفه گویند. (برهان ) (آنندراج ). ریشی که برشکم و گردن مردم برآید. (ناظم الاطباء) (از سروری ).
بقشهلغتنامه دهخدابقشه . [ ب َ ش َ ] (معرب ، اِ) سکه ای است متداول در میان مردم یمن و به نصف و ربع و ثمن بقشه تقسیم می شودو هر ده بقشه مساوی ربع ریال نمساوی (اتریشی ) یا امامی است که آن را عمادی گویند و هر چهل بقشه مساوی یک ریال امامی است . این کلمه مأخوذ از بقجه یا بقچه ٔترکی است . (از النقو
بکسهلغتنامه دهخدابکسه . [ ب ُ س َ / س ِ ] (اِ) حصّه و پارچه ای از گوشت را گویند. (برهان ). قطعه ای از گوشت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ گوشت . (رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
بکسةلغتنامه دهخدابکسة. [ ب ُ س َ ] (ع اِ) شش خنج کجین و آن را کجة هم گویند و هی خزفة یدورها الصبی کأنها کرة یتقامر بها. (منتهی الارب ). شش خنج کجین و آن راکجه هم گویند. (آنندراج ). گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آن را کجة نیز گویند. || پاره ای از سفال . (ناظم الاط