بکهلغتنامه دهخدابکه . [ ] (اِخ ) دهی جزء بخش شهریار شهرستان طهران ، در ده هزارگزی جنوب باختر علیشاه عوض . سکنه ٔ آن 287 تن . آب آن از قنات و رودخانه ٔ کرج و محصول آن غلات ، صیفی ، چغندرقند و انگور. شغل اهالی زراعت است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
بیقةلغتنامه دهخدابیقة. [ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب ).
بیقیةلغتنامه دهخدابیقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) نباتی است درازتر از عدس و در کشتها روید و در قوت مانند عدس است نافع مفاصل و قبل و فتق . (منتهی الارب ). رجوع به ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی و مفردات قانون ابوعلی چ تهران ص 170 شود.
بکهانلغتنامه دهخدابکهان . [ ب َ ] (اِ) بکهاین . یک نوع غله که سنگ اشکن و سنگ اشکنک نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از رشیدی ). نوعی از غله است . (آنندراج ).
بکهوجتانلغتنامه دهخدابکهوجتان . [ ب َ ] (اِ) خرپشته باشد و آن هر چیز درازی است که میانش برآمده و بلند و دو طرفش مالیده و پست شود. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). خرپشته .(رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ). || بالش کوچکی که در زیر بار قرار بدهند. (ناظم الاطباء).
بَکَّةَفرهنگ واژگان قرآنمکه - زمين مکه - مسجدالحرام - محل طواف در مسجد الحرام (مراد از کلمه بکه زمين مکه است ، و اگر آن را بکه خوانده ، براي اين است که مردم در اين سرزمين ازدحام ميکنند ، و چه بسا گفته باشند که بکه همان مکه است . و بکه خواندنش از باب تبديل ميم به با است بعضي ديگر گفتهاند : بکه غير مکه است . مکه نام شهر است
ژان دسالیسبوریلغتنامه دهخداژان دسالیسبوری . [ دُ ] (اِخ ) نام فیلسوف اسکولاستیک انگلیسی ، بطریق شارتر و دوست سن توماس بکه (1110 - 1180 م .).
دین فروزندهلغتنامه دهخدادین فروزنده . [ ف ُ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دین فروز : مهان را بمه دارد و که را بکه بود دین فروزنده و روزبه .فردوسی .
امواژهنامه آزاداِم -em- در لهجه تاتی به جای کلمه این می گویند ام برای مثال ام طرف یعنی این طرف، ام کاره بکه یعنی این کار را بکن امای یعنی اینهاش و همین کلمه به صورت مرکب وارد زبان فارسی شده است مانند امروز به معنی این روز
خنجر زرفشانلغتنامه دهخداخنجر زرفشان .[ خ َ ج َ رِ زَ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازسرزدن آفتاب باشد. خنجر زر. || کنایه از عمود صبح . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خنجر زر : امروز بکه عمود زد صبح پس خنجر زرفشان برآورد.خاقان
بکهانلغتنامه دهخدابکهان . [ ب َ ] (اِ) بکهاین . یک نوع غله که سنگ اشکن و سنگ اشکنک نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از رشیدی ). نوعی از غله است . (آنندراج ).
بکهوجتانلغتنامه دهخدابکهوجتان . [ ب َ ] (اِ) خرپشته باشد و آن هر چیز درازی است که میانش برآمده و بلند و دو طرفش مالیده و پست شود. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). خرپشته .(رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ). || بالش کوچکی که در زیر بار قرار بدهند. (ناظم الاطباء).
شبکهلغتنامه دهخداشبکه . [ ش َ ب َ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) شبکة. این اصطلاح برای خطوط متعدد و کثیر و متقاطع تلفن و راه آهن و تلگراف و لوله های آب که در ناحیتی محدود یا وسیع نصب شده باشد (برحسب مورد) به کار رود.
کبکهلغتنامه دهخداکبکه . [ ک َ ب َ ک َ ] (ع اِ) صفحه ٔ سوراخ داری که از سقف می آویزند و بشقابها را روی آن می گذارند. (دزی ج 2 ص 440).
لوبکهلغتنامه دهخدالوبکه . [ ک ِ ] (اِخ ) ویلهلم . متخصص تاریخ صنایع از مردم آلمان ، مولد دُورتُموند (1826-1893 م .).
شبکهفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: شِباک و شَبَکات] هر چیز سوراخسوراخ.۲. [قدیمی] تور ماهیگیری؛ دام صیاد.۳. چند مؤسسه یا دستگاه وابستهبههم که در یک رشته کار میکنند.