بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
باژبانلغتنامه دهخداباژبان . (ص مرکب ) شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد و او را بازدار هم میگویند. (برهان قاطع). کسی را گویند که باژ و خراج از مردم میگیرد و او را باژدار هم میگویند. (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ). خراج گیر.عَشّار. مَکّاس . کسی که باج از مردم میگیرد. (ناظم الاطباء). کسی را گوین
بابانلغتنامه دهخدابابان . (اِخ ) نام طایفه ای از اکراد غربی ایران . (بنقل مصحح مجمل التواریخ گلستانه از گلشن مراد).
بابانلغتنامه دهخدابابان . (اِخ ) نام محله ایست بزرگ در پائین مرو. (مرآت البلدان ج 1 ص 125). بابی بابان ، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبدة بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).<
بابیانلغتنامه دهخدابابیان . (اِخ ) دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر در 24هزارگزی جنوب خاوری مشکین شهر و 10هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر به اردبیل . جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 121
بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابانیلغتنامه دهخدابیابانی . (ص نسبی ) بدوی و صحرایی . (ناظم الاطباء). بدوی . صحرایی . صحرانشین . (فرهنگ فارسی معین ). بادی . (ترجمان القرآن ) : کرد صحرانشین کوه نبردچون بیابانیان بیابان گرد. نظامی . || وحشی و بی تربیت . (ناظم الاطبا
بیابانکلغتنامه دهخدابیابانک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرخه است که در بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع و دارای 1200 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
بیابانکلغتنامه دهخدابیابانک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرخ بخش مرکزی شهرستان سمنان است و دارای 200 تن سکنه است . نام ایستگاه راه آهن نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). || نام موضعی است . ازآنجاست علاءالدوله ٔ سمنانی
چورلغتنامه دهخداچور. (اِ) (ترکی چول ). چُل . بیابان . رجوع به چول شود.- بیابان چور ؛ بیابان بی آب و علف را گویند.
بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابان مرگلغتنامه دهخدابیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابان مرگ بادهرکه ما را رهنمون کس کند.ملافوقی (از آنندراج ).<b
بیابانیلغتنامه دهخدابیابانی . (ص نسبی ) بدوی و صحرایی . (ناظم الاطباء). بدوی . صحرایی . صحرانشین . (فرهنگ فارسی معین ). بادی . (ترجمان القرآن ) : کرد صحرانشین کوه نبردچون بیابانیان بیابان گرد. نظامی . || وحشی و بی تربیت . (ناظم الاطبا
بیابان باشلغتنامه دهخدابیابان باش . (نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بدوی . (بحر الجواهر). کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ؛ اعراب بدوی . (ناظم الاطباء).
پره ٔ بیابانلغتنامه دهخداپره ٔ بیابان . [ پ َرْ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به پَرّه شود.
باغ بیابانلغتنامه دهخداباغ بیابان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهن اسفندقه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 107 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت واقع است و7 تن سکنه دارد. (
بر بیابانلغتنامه دهخدابر بیابان . [ ب َرْ رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بر و بیابان . صحرای خشک . خشک لم یزرع .
بر و بیابانلغتنامه دهخدابر و بیابان . [ ب َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دشت و صحرا. در تداول عامه ، بر بیابان .