بیابان نشینلغتنامه دهخدابیابان نشین . [ بان ْ، ن ِ ] (نف مرکب ) صحرانشین و بدوی و مردمانی که در بیابان زندگی میکنند. (ناظم الاطباء). بیابان نشیننده . آنکه در بیابان زیست کند. صحرانشین . بدوی . چادرنشین : حاتم طایی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی .(گل
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
باژبانلغتنامه دهخداباژبان . (ص مرکب ) شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد و او را بازدار هم میگویند. (برهان قاطع). کسی را گویند که باژ و خراج از مردم میگیرد و او را باژدار هم میگویند. (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ). خراج گیر.عَشّار. مَکّاس . کسی که باج از مردم میگیرد. (ناظم الاطباء). کسی را گوین
عرابیفرهنگ فارسی عمیدعرب بیاباننشین: ◻︎ چون فارغ شد از آفرین و دعا / عرابی بشد خرم و بارضا (شمسی: لغتنامه: آفرین).
اقحاملغتنامه دهخدااقحام . [ اِ ] (ع مص ) قحطزده گردیدن در زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قحطزده گردیدن مردمان بیابان نشین و سپس در زمین و یا کشت و یا علف درآمدن . (ناظم الاطباء). || ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه . || درافکندن بسختی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). درآوردن چیز
اهالی بومیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام بومی، ساکنان اولیه، عشایر، ایلات بومی، محلی، اهل، بلد، بیاباننشین، بدوی، چادرنشین، ایلیاتی، ایلی، کوچکننده قوم، اقلیت، قبیله، ایل، طایفه، سبط، عشیره، نژاد اقوام: ترک، آذربایجانی، آذری، ارمنی، کرد، لر، عرب، بختیاری، قشقایی، بلوچ، ترکمن، آشوری زرتشتی، برهمایی، گبر، آتشپرست، مسیحی، ع
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زَ ] (اِخ ) علی بن زیدبن علوان بن صبرطبن مهدی ردمائی ، مکنی به ابوعلی . وی که در آخر عمر خودرا عبدالرحمن نام داد، در ردماء واقع در شرق یمن پائین احقاف ، بسال 741 هَ . ق . متولد گردید و هم در آنجا بزرگ شد، سپس بگردش در شهرها پرداخت و
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
پره ٔ بیابانلغتنامه دهخداپره ٔ بیابان . [ پ َرْ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به پَرّه شود.
باغ بیابانلغتنامه دهخداباغ بیابان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهن اسفندقه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 107 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت واقع است و7 تن سکنه دارد. (