باستیالغتنامه دهخداباستیا. (اِخ ) بندری از بنادر جزیره ٔ کرس در دریای مدیترانه ، برابر جزیره ٔ الب که دارای 22550 تن سکنه است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1196 شود.
باستیلغتنامه دهخداباستی . (اِخ ) دهی از دهستان سیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر که در 37 هزارگزی جنوب خاور دیلم و 6 هزارگزی خاور راه فرعی دیلم به گچساران در جلگه واقع است . ناحیه ای است گرمسیر و مرطوب ومالاریایی و دارای <span cla
باسطیلغتنامه دهخداباسطی . [ س ِ ] (اِخ ) بنده علیخان باسطی یکی از شعرای هندوستان بوده که در سال 1160 هَ . ق . حیات داشته است ، مادر اودختر شیرافکن خان از بزرگان کابل بود. بنده علی خان ابتدا شیرافکن تخلص میکرد ولی بعداً که در شهر لکنهو از جمله ٔ مریدان شیخ عبدا
پیاستولغتنامه دهخداپیاستو. (اِ) بیاستو. دهان دره . خمیازه : پیاستو نبود خلق را مگر بدهان ترا بکون بود ای کون بسان دروازه . معروفی .|| بوی دهان . (شعوری ج 1 ص 261). ن
خمیازلغتنامه دهخداخمیاز. [ خ َم ْ ] (اِ) کشاکش اعضاء بطرف بالا. (ناظم الاطباء). || خمیازه . دهن دره . فاژه . افزا. فجا. بیاستو. پاسک . (ناظم الاطباء). خامیاز. ثوباء. هاک . آسا. بیاستو. (یادداشت بخط مؤلف ).
هاکلغتنامه دهخداهاک . (اِ) به لغت زند و پازند تخم مرغ را گویند. تخم ماکیان . (برهان ) (ناظم الاطباء). به وزن و معنی خاگ یعنی تخم مرغ . (فرهنگ رشیدی ). تخم ماکیان و مرغهای دیگر. (لسان العجم ). || دهن دره . خمیازه . بیاستو. آسا. در لغت نامه ٔ اسدی در معنی کلمه بیاستو گوید: بیاستو، دهان دره بود
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ َ ] (ع اِمص ) گندگی دهان و جز آن . (منتهی الارب ). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).