بیروزلغتنامه دهخدابیروز. (اِ) فیروزه . سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت . (برهان ) (از رشیدی ). سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشه ٔ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود. (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروزکه فیروزه نمیدانم ز بیروز.<
بروزدیکشنری عربی به فارسیپيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , جلو رفتن (بيشتر با يا مانندان بکارميرود) , پيش رفتگي , پيش امدگي , برجسته , قلنبه , واريز نشده
برپوشلغتنامه دهخدابرپوش . [ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند مقابل زیرپوش . (یادداشت بخط مؤلف ). بالاپوش . روپوش .
برپوزلغتنامه دهخدابرپوز. [ ب َ ] (اِ) پیرامون دهان چرندگان و منقار پرندگان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برپوس . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). کلمه مصحف بدپوز، بتفوز است . رجوع به برپوس و بدفوز و بتفوز شود.
بیروزجلغتنامه دهخدابیروزج . [ زَ ] (معرب ، اِ) معرب فیروزه . (آنندراج ). مأخوذ از پیروزه ٔ پارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به پیروزه و فیروزه شود.
بیروزکوهلغتنامه دهخدابیروزکوه . (اِخ ) معرب فیروزکوه . و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی شود.
بیروزگارلغتنامه دهخدابیروزگار. (ص مرکب ) (از: بی + روز +گار) شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بدون شغل و پیشه . بدون گذران . بدون معاش . (ناظم الاطباء). || بی زمان و وقت : وزو مایه ٔ گوهر آمد چهاربرآورده بیرنج و بیروزگار. ف
بیروزنلغتنامه دهخدابیروزن . [ رَ / رُو زَ ](ص مرکب ) (از: بی + روزن ) بدون منفذ. بدون سوراخ .- خانه یا قبه یا گنبد بی روزن ؛ فلک .آسمان : نیستی آگه که بروزی رسدهر که درین خانه ٔ بیروزنست . <p clas
بیروزجلغتنامه دهخدابیروزج . [ زَ ] (معرب ، اِ) معرب فیروزه . (آنندراج ). مأخوذ از پیروزه ٔ پارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به پیروزه و فیروزه شود.
بیروزکوهلغتنامه دهخدابیروزکوه . (اِخ ) معرب فیروزکوه . و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی شود.
بیروزگارلغتنامه دهخدابیروزگار. (ص مرکب ) (از: بی + روز +گار) شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بدون شغل و پیشه . بدون گذران . بدون معاش . (ناظم الاطباء). || بی زمان و وقت : وزو مایه ٔ گوهر آمد چهاربرآورده بیرنج و بیروزگار. ف
بیروزنلغتنامه دهخدابیروزن . [ رَ / رُو زَ ](ص مرکب ) (از: بی + روزن ) بدون منفذ. بدون سوراخ .- خانه یا قبه یا گنبد بی روزن ؛ فلک .آسمان : نیستی آگه که بروزی رسدهر که درین خانه ٔ بیروزنست . <p clas