بیرون فکندنلغتنامه دهخدابیرون فکندن . [ ف / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برون افکندن . بیرون افکندن . بیرون ریختن . بیرون انداختن : گفت با خرگوش خانه خان من خیز و خاشاکت از او بیرون فکن . رودکی .بعد از آنش از
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
ضربدیدگیbruisingواژههای مصوب فرهنگستانصدمه دیدن سطح مواد غذایی، بهویژه میوهها و سبزیها براثر عوامل مکانیکی
ملزومات حولهایbathroom linenواژههای مصوب فرهنگستانانواع حوله و دیگر ملزومات پارچهای که در حمام کاربرد دارد
عناصر ویژندbrand elements, brand identitiesواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از ابزارهای تجاری قابل ثبت که نقش آنها متمایزسازی و معرفی هویت ویژندها است
نمانامرباییbrand spoof/ brand spoofingواژههای مصوب فرهنگستانتلاش برای جعل یا دستکاری وبگاه یا نشانی پست الکترونیکی سازمانی قانونی بهمنظور فریفتن مشتریان یا مخاطبان بالقوۀ آن سازمان با ارسال رایانامۀ جعلی، و از این طریق دستیابی به اطلاعات خصوصی و محرمانۀ افراد
جدا افکندنلغتنامه دهخداجدا افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن . جدا فکندن . و رجوع به جدا فکندن شود.
بیرون افکندنلغتنامه دهخدابیرون افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خارج ساختن . رجوع به بیرون فکندن شود.
پیش فکندنلغتنامه دهخداپیش فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) پیش افکندن . رجوع به پیش افکندن شود.
ز پای افکندنلغتنامه دهخداز پای افکندن . [ زِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کشتن . بزمین افکندن . از پای درآوردن : بر ایشان ببخشید زورآزمای وز آن پس نیفکند کس را ز پای . فردوسی .رجوع به ز پای فکندن و از پای افکندن و از پای فکندن شود.
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (ق ، اِ) مقابل درون . بِرون مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ). ضد درون . (انجمن آرا). برون . (شرفنامه ٔ منیری ). بدر و خارج . خارج در. نقیض اندرون . (ناظم الاطباء). مقابل اندرون .
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (اِخ ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید از بعضی فضلا پرسیدم او گمان برد که چون توقف ابوریحان در مولد خود خوارزم مدت کمی بود از این جهت غریب و بیرونی گفته ان
بیرونفرهنگ فارسی عمید۱. خارج.۲. ظاهر چیزی.۳. روی چیزی.⟨ بیرون آمدن: (مصدر لازم)۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن.۲. [قدیمی] ظاهر شدن.⟨ بیرون آوردن: (مصدر متعدی)۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی درآوردن.۲. [قدیمی] آشکار کردن.⟨ بیرون رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] خارج ش
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (ق ، اِ) مقابل درون . بِرون مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ). ضد درون . (انجمن آرا). برون . (شرفنامه ٔ منیری ). بدر و خارج . خارج در. نقیض اندرون . (ناظم الاطباء). مقابل اندرون .
هفت بیرونلغتنامه دهخداهفت بیرون . [ هََ] (اِ مرکب ) کنایت از عالم و جهان است : ما که جزئی ز سبع گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم .نظامی .
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (اِخ ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید از بعضی فضلا پرسیدم او گمان برد که چون توقف ابوریحان در مولد خود خوارزم مدت کمی بود از این جهت غریب و بیرونی گفته ان
بیرونفرهنگ فارسی عمید۱. خارج.۲. ظاهر چیزی.۳. روی چیزی.⟨ بیرون آمدن: (مصدر لازم)۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن.۲. [قدیمی] ظاهر شدن.⟨ بیرون آوردن: (مصدر متعدی)۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی درآوردن.۲. [قدیمی] آشکار کردن.⟨ بیرون رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] خارج ش