بیسارلغتنامه دهخدابیسار. (ضمیر مبهم ، از اتباع ) از اتباع فلان است . گویند فلان و بیسار یا فلان فیسار؛ فلان و بهمان . فلان بهمان . باستار. (یادداشت مؤلف ). فلان و فیسار. فلان فیسار.
مهرهچَفتهvoussoirواژههای مصوب فرهنگستانهریک از قسمتهای ذوزنقهای در چَفتههای معماری مغربزمین، معمولاً از جنس سنگ یا آجر
مهرهچَفتۀ کنگرهایstepped voussoirواژههای مصوب فرهنگستانمهرهای که لبۀ فوقانی آن را صاف میکنند تا با رجِ ساختمایههای پیرامون همتراز شود
بسیارلغتنامه دهخدابسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2</
بیسارانلغتنامه دهخدابیساران . (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود شهرستان سنندج با 2036 تن سکنه . (دائرة المعارف فارسی ).
بهمدانلغتنامه دهخدابهمدان . [ ب َ م َ ] (ضمیر مبهم ) فلان و بهمان و بیسار، از کلمات و اسماء مهمله است . رجوع به بهمان شود.
بیصارلغتنامه دهخدابیصار. [ ب َ ] (ع اِ) بیسار. نوعی باقلای پخته با کره و شیر. || غذایی از ملوخیه و باقلا و گوشت . (از دزی ج 1 ص 135).
بیسارانلغتنامه دهخدابیساران . (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود شهرستان سنندج با 2036 تن سکنه . (دائرة المعارف فارسی ).