بیشیلغتنامه دهخدابیشی . (حامص ) فزونی . زیادتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افزونی . زیادت . کثرت . بسیاری . فضل . فضله . مقابل کمی و اندکی . (یادداشت مؤلف ).افزونی ، خواه در کمیت و خواه در کیفیت : یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسریست . <p
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باس ممتدcontinuo, basso continuo, through bass, general bassواژههای مصوب فرهنگستانبخش باسی که در طول قطعه ادامه مییابد و براساس آن هارمونیها، بر روی یک ساز شستیدار یا هر ساز دیگری با قابلیت اجرای آکورد، بهصورت فیالبداهه اجرا میشوند
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
جفتبازbase pairواژههای مصوب فرهنگستاندو باز آدنین و تیمیدین یا گوانین و سیتوزین در دِنا یا آدینین و یوراسیل در رِنای دورشتهای، که با پیوندهای هیدروژنی به هم متصلاند
جفتشدن بازbase-pairingواژههای مصوب فرهنگستانجفت شدن یک باز در یک رشته با باز مکملش در رشتۀ دیگر در دِنا و رِنای دورشتهای متـ . جفتشدن بازی واتسون ـ کریک Watson-Crick base pairing
بیشیارجلغتنامه دهخدابیشیارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پیشیاره . خوانچه و طبقی را گویند که در آن تنقلات و گل و امثال آن کرده پیش مهمان آرند قبل از طعام ، معرب پیشیاره . فیشیارج . ج ، بیشیارجات . (منتهی الارب ). فیسفارج ، فارسی معرب ، آنچه از غذاهای اشتهاآور که قبل از طعام آورند. (از المعرب ص <spa
بیشینهلغتنامه دهخدابیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ، اِ مرکب ) مقابل کمینه . (یادداشت مؤلف ). || حداکثر. خانه ٔ چرب . دست پر. مقابل حداقل و دست کم . (یادداشت مؤلف ). بیشترین مقدار ممکن . ماکزیمم . بزرگترین مقداری که یک کمیت متغیر در شرایط معین میتواند به آن بر
بیشیةلغتنامه دهخدابیشیة. [ شی ی َ ] (اِ) طبقه ای از طبقات مردم هند و آنان صناعانند. (مفاتیح العلوم ). پیشه وران در هند. (مفاتیح ).
بیشی جستنلغتنامه دهخدابیشی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) افزون خواستن . زیادت خواستن . کثرت طلبیدن : چنین پاسخ آورد هومان بدوی که بیشی نه خوبست بیشی مجوی . فردوسی .بخور آنچه داری و بیشی مجوی که از آز کاهد همی آبروی .<p class="au
بیشی ساختنلغتنامه دهخدابیشی ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آماده کردن بیش از حد. تهیه کردن بیش از اندازه : چنین داد پاسخ که بیشی مسازکه گشتیم ازین ساختن بی نیاز.فردوسی .
بیشی کردنلغتنامه دهخدابیشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فزونی نمودن . برتری کردن . مقام والاتر طلبیدن . سبقت گرفتن . برتری یافتن : خدای تعالی او را چندان قوت داده بود که خلق بر وی بیشی نتوانستی کردن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).حاسدم بر من همی بیشی کند این زو خطاست بفسرد
بیشی یافتنلغتنامه دهخدابیشی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) برتری یافتن : گل که با گل نشست و خویشی یافت بر سر آمد که قدر و بیشی یافت .اوحدی .
بیشیارجلغتنامه دهخدابیشیارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پیشیاره . خوانچه و طبقی را گویند که در آن تنقلات و گل و امثال آن کرده پیش مهمان آرند قبل از طعام ، معرب پیشیاره . فیشیارج . ج ، بیشیارجات . (منتهی الارب ). فیسفارج ، فارسی معرب ، آنچه از غذاهای اشتهاآور که قبل از طعام آورند. (از المعرب ص <spa
حسین حبیشیلغتنامه دهخداحسین حبیشی . [ ح ُ س َ ن ِ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن علی بن محسن بن ابراهیم یمنی آبی شافعی فقیه مفتی . در 1204 هَ. ق . 1790/ م . متولد و در 1256 هَ . ق . <span class="hl" dir="ltr
کمابیشیلغتنامه دهخداکمابیشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کم و بیشی .اندکی و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ) : مردمان پندارند که صورت این چهار عنصر، این کیفیتهاء محسوس است با گرانی و سبکی ، و این نه چنین است که صورت کمابیشی نپذیرد و این حالها کمابیشی پذیرند. (دانشنامه ، از فرهنگ فا
کمی بیشیلغتنامه دهخداکمی بیشی . [ ک َ ] (اِ مرکب ) خلاصه ٔ جمعبندی فرد حساب از زیادی و یا کمی . (ناظم الاطباء).
طرابیشیلغتنامه دهخداطرابیشی . [ طَ ] (اِخ ) شیخ محمد طرابیشی او راست کتابی بنام تبصرةالاخوان فی بیان اضرار التبغ المعروف بالدخان که در مصر بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 2 ص 1236).
بشبیشیلغتنامه دهخدابشبیشی . [ ب َ ] (اِخ ) احمدبن عبداللطیف بن قاضی احمد مصری شافعی وی در بشبیش بسال 1041 هَ . ق . متولد شد و قرآن را حفظداشت و به مصر آمد و پانزده سال بماند و بتدریس قرائت جامع ازهر منصوب شد و در 1092 هَ . ق .