بیم زدهلغتنامه دهخدابیم زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترسیده . ترس رسیده . مرعوب . هراسان . ترسانیده شده . خائف : مثل است اینکه در عذاب کده حدزده به بود که بیم زده .سنائی .
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ترس و واهمه . (برهان ). ترس . (شرفنامه ٔ منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است . (از بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خوف و ترس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واهمه . (ناظم الاطباء). باک . بأس . بددلی . پروا. پرواس . ترس
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ثمریست شبیه بِه ْ. به کوچکی و صلب و با زغب بسیار زیاده از به و انطاکی گفته که درخت آن را پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا شاه بلوط مینمایند و مانند سایر درختان در همان فصل ثمر میدهد و تا اواسط زمستان میماند. رجوع به مخزن الادویه و تذکره ٔ داود ضریر انطاک
بملغتنامه دهخدابم . [ ب ُم م ] (ع اِ) بوم ، که جغد باشد. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (اِ) آوای حاصل از زدن با کف دست نیک ناگشاده بر سر کسی . حکایت صوت با کف دست که اندک انگشتانش فراهم آمده باشد بر سر کسی زدن . || عمل با دست زدن به سر کسی به قوت . (ناظم الاطباء). سرچنگ ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی .(غیاث ). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنن
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (اِخ ) (شهرستان ...) یکی از شهرستانهای استان هشتم کشور و حدود آن بشرح زیر است : ازشمال به شهرستان کرمان و لوت زنگی احمد. از جنوب به کوهستان نمداد و شاه . از شرق به شهرستان زاهدان . از غرب به شهرستان جیرفت . هوای این شهرستان بر دو قسمت است : قسمت جلگه و دامنه ٔ نو
مرعوبلغتنامه دهخدامرعوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رعب . رجوع به رعب شود. ترسانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسانیده شده . (غیاث ). ترسیده . هراسیده . ترسانده شده . ترسان . بیم زده . مذعور. بیم کرده شده . بیم داده شده . بیمناک : رعیت بلدان ازمکاید ایشان م
خوف زدهلغتنامه دهخداخوف زده . [ خ َ / خُو زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیمناک . بیم زده . ترسیده . آنکه او را وحشت رسیده است . وحشت زده .
هولکردهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، هراسان، تدافعی، نومید، وحشت زده، سراسیمه، دستپاچه، برآشفته، هیجانزده، بیمزده، متغیر، آشفته خجالتی، نامصمم، شرمگین
شترزهرهلغتنامه دهخداشترزهره . [ ش ُ ت ُ زَ رَ ] (ص مرکب ) بددل و نامرد. (آنندراج ). || ترسو. جبان . بی دل . (ناظم الاطباء). مرغ دل . بیم زده . رجوع به اشترزهره شود.
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ترس و واهمه . (برهان ). ترس . (شرفنامه ٔ منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است . (از بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خوف و ترس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واهمه . (ناظم الاطباء). باک . بأس . بددلی . پروا. پرواس . ترس
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ثمریست شبیه بِه ْ. به کوچکی و صلب و با زغب بسیار زیاده از به و انطاکی گفته که درخت آن را پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا شاه بلوط مینمایند و مانند سایر درختان در همان فصل ثمر میدهد و تا اواسط زمستان میماند. رجوع به مخزن الادویه و تذکره ٔ داود ضریر انطاک
بیمدیکشنری فارسی به انگلیسیalarm, angst, apprehension, chill, dismay, dread, fear, trouble, worriment, worry
روز امید و بیملغتنامه دهخداروز امید و بیم . [ زِ اُ / اُم ْ می دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز محشر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کنایه از روز قیامت است . (برهان قاطع) (انجمن آرا) : شنیدم که در روز امید و بیم بدان را به نیکان ببخشد کریم
بیملغتنامه دهخدابیم . (اِ) ترس و واهمه . (برهان ). ترس . (شرفنامه ٔ منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است . (از بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خوف و ترس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واهمه . (ناظم الاطباء). باک . بأس . بددلی . پروا. پرواس . ترس
شاروبیملغتنامه دهخداشاروبیم . (اِ) کروبیان . کروبیم . فرشتگانی هستند که از حضور خدا فرستاده میشوند و دارای دوبال هستند و در عهد عتیق (تورات ) از این فرشتگان یاد شده است . رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل کروب کروبیم و کروبیان شود.
شاروبیملغتنامه دهخداشاروبیم . (اِخ ) میخائیل بک . میخائیل بن شاروبیم بن میخائیل بن شاروبیم (1277 - 1336) مؤلف الکافی فی تاریخ مصر القدیم و الحدیث که چهار جزء آن در بولاق مصر به چاپ رسیده و جزء پنجم آن به صورت مسوده باقی مانده ا
شبیملغتنامه دهخداشبیم . [ ش َ ] (اِ) گریختن باشد (؟) (برهان ). گریز (؟) (فرهنگ جهانگیری ) : چون بپیچد چو مارنیزه ٔ اوجان دشمن کند گریغشبیم .عنصری .