بیماردارلغتنامه دهخدابیماردار. (نف مرکب ) مریض دار. که او را بیمار و رنجور باشد. || آنکه متعهد خدمت بیمار باشد. (آنندراج ). پرستار و مواظب شخص بیمار. (ناظم الاطباء). پرستار. پرستان . بیماروان . بیماربان . (یادداشت مؤلف ) : هرکجا باشددلی می چیند از چشم تو دردهرکجا
بیمارداریلغتنامه دهخدابیمارداری . (حامص مرکب ) مریض داشتن . مریض داری . || پرستاری و مواظب بیمار بودن . (ناظم الاطباء). پرستاری بیمار. بیماربانی . بیماروانی . پرستاری . تمریض . (یادداشت مؤلف ) : بود بیماری شب جان سپاری ز بیماری بتر بیمارداری . <p class="author"
بیمارداریلغتنامه دهخدابیمارداری . (حامص مرکب ) مریض داشتن . مریض داری . || پرستاری و مواظب بیمار بودن . (ناظم الاطباء). پرستاری بیمار. بیماربانی . بیماروانی . پرستاری . تمریض . (یادداشت مؤلف ) : بود بیماری شب جان سپاری ز بیماری بتر بیمارداری . <p class="author"
مریض دارلغتنامه دهخدامریض دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مریض دارنده . آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار.
بیماربانلغتنامه دهخدابیماربان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیماردار. بیماروان . پرستار. (یادداشت مؤلف ). بیمارپرست .
بیماروانلغتنامه دهخدابیماروان . [ مارْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیماربان . بیماردار. پرستار. (یادداشت مؤلف ).
رنجوردارفرهنگ فارسی عمیدکسی که بیمار در خانه دارد؛ بیماردار: ◻︎ مگو تندرست است رنجوردار / که میپیچد از غصه رنجوروار (سعدی۱: ۵۹).
ناخوش دارلغتنامه دهخداناخوش دار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) در تداول ، که بیماردار است . که بیمارداری می کند. که پرستاری بیماری بعهده ٔ اوست .
بیمارداریلغتنامه دهخدابیمارداری . (حامص مرکب ) مریض داشتن . مریض داری . || پرستاری و مواظب بیمار بودن . (ناظم الاطباء). پرستاری بیمار. بیماربانی . بیماروانی . پرستاری . تمریض . (یادداشت مؤلف ) : بود بیماری شب جان سپاری ز بیماری بتر بیمارداری . <p class="author"