مریض دارلغتنامه دهخدامریض دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مریض دارنده . آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار.
بیماربانلغتنامه دهخدابیماربان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیماردار. بیماروان . پرستار. (یادداشت مؤلف ). بیمارپرست .
بیماروانلغتنامه دهخدابیماروان . [ مارْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیماربان . بیماردار. پرستار. (یادداشت مؤلف ).
رنجوردارفرهنگ فارسی عمیدکسی که بیمار در خانه دارد؛ بیماردار: ◻︎ مگو تندرست است رنجوردار / که میپیچد از غصه رنجوروار (سعدی۱: ۵۹).
ناخوش دارلغتنامه دهخداناخوش دار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) در تداول ، که بیماردار است . که بیمارداری می کند. که پرستاری بیماری بعهده ٔ اوست .