بیماروانیلغتنامه دهخدابیماروانی . [ مارْ ] (حامص مرکب ) بیماربانی . بیمارداری . پرستاری . (یادداشت مؤلف ): تطلیة؛ بیماروانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). التمریض ؛ بیماروانی کردن یعنی در کار بیمار ایستادن . (مجمل اللغة).
بیماروانلغتنامه دهخدابیماروان . [ مارْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیماربان . بیماردار. پرستار. (یادداشت مؤلف ).
چاقی بیمارگونهmorbid obesityواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از چاقی که در آن وزن بدن صددرصد بیش از وزن مطلوب است
پرستاریلغتنامه دهخداپرستاری . [ پ َ رَ ] (حامص ) تیمار. خدمت . حضانت . تیمارداری . زواری : زهد در دنیاو پرستاری اولی القربی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || بیمارداری . بیماروانی . بیماربانی . تمریض .- پرستاری کردن ؛ تیمار داشتن .
تطلیةلغتنامه دهخداتطلیة. [ ت َ ل ِ ی َ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طلا کردن و روغن مالیدن . (ناظم الاطباء). || بیماروانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بیمارداری کردن و تیمار نمودن . || سرود گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج )
بیمارداریلغتنامه دهخدابیمارداری . (حامص مرکب ) مریض داشتن . مریض داری . || پرستاری و مواظب بیمار بودن . (ناظم الاطباء). پرستاری بیمار. بیماربانی . بیماروانی . پرستاری . تمریض . (یادداشت مؤلف ) : بود بیماری شب جان سپاری ز بیماری بتر بیمارداری . <p class="author"
تمریضلغتنامه دهخداتمریض . [ ت َ ] (ع مص ) بیماروانی (بیمار بانی ). (زوزنی ). بیمار داری . (صراح اللغة). بیمارداری کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیک خدمت کردن بیمار را. (آنندراج ). نیک بیمارداری کردن و متکفل درمان او شدن . (از اقرب الموارد). || سست ساختن . (منتهی الارب ). توهین کردن . (