بگومگولغتنامه دهخدابگومگو. [ ب ِ م َ ] (اِمص مرکب ) از اتباع است . جدال لفظی . جر و بحث .مجادله ٔ لفظی .گفت و شنود. مجادله . مشاجره . محاجه .
بیمورلغتنامه دهخدابیمور. (اِخ ) دهی است از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع و دارای 235 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بیمورلغتنامه دهخدابیمور. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بیم + ور) مهیب . باصلابت . رجوع به بیم و نیز رجوع به بیموری شود.
بیموریلغتنامه دهخدابیموری . [ وَ ] (حامص مرکب ) مهابت و صلابت . (برهان ). برهان گوید بضم ثالث بوزن بی نوری ، بمعنی صلابت و مهابت است و بلاشبهه خبط کرده است زیرا بفتح «واو» اصح است ، چه ور و گر بمعنی صاحب و خداوند است و بیموری بر وزن سیمگری به این معنی مناسب است یعنی ترساننده . (انجمن آرا). و مو
بیمورلغتنامه دهخدابیمور. (اِخ ) دهی است از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع و دارای 235 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بیمورلغتنامه دهخدابیمور. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بیم + ور) مهیب . باصلابت . رجوع به بیم و نیز رجوع به بیموری شود.
بیموریلغتنامه دهخدابیموری . [ وَ ] (حامص مرکب ) مهابت و صلابت . (برهان ). برهان گوید بضم ثالث بوزن بی نوری ، بمعنی صلابت و مهابت است و بلاشبهه خبط کرده است زیرا بفتح «واو» اصح است ، چه ور و گر بمعنی صاحب و خداوند است و بیموری بر وزن سیمگری به این معنی مناسب است یعنی ترساننده . (انجمن آرا). و مو