بیمگاهلغتنامه دهخدابیمگاه . (اِ مرکب ) (از: بیم ،ترس + گاه ، پسوند مکان ) محل خوف و خطر. (آنندراج ). محل خطر. جای ترس و بیم . (ناظم الاطباء) : بهر بیمگاهی حصاری کندز بهر سرانجام کاری کند.نظامی .ره درین بیمگاه تا مردن اینچنین میتو
بیمایهلغتنامه دهخدابیمایه . [ ی َ / ی ِ ](ص مرکب ) (از: بی + مایه ) بی قیمت و کم بها. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی ارز. (یادداشت مؤلف ) : ببردند بیمایه چیزی که بودکه نه گنجشان بد نه کشت و درود. فردوسی .<b
بیمایهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیسرمایه، مفلس، خرمنسوخته، بیپول، بینوا، بیچیز ≠ سرمایهدار، پرمایه ۲. بیقدر ۳. بیهنر، کمدانش
خمیر بیمایهلغتنامه دهخداخمیر بیمایه . [خ َ رِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمیری که مایه خمیر در آن داخل نکرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
بیمگهلغتنامه دهخدابیمگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بیمگاه : راهرو را بسیج ره شرطست تیز راندن ز بیمگه شرطست . نظامی .و رجوع به بیمگاه شود.