لغتنامه دهخدا
رتم . [ رَ ] (ع مص ) شکستن و ریزه و باریک گردانیدن چیزی را، یا خاص است به شکستن بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکستن . (دهار) (از تاج المصادربیهقی ). شکستن یا خرد کردن . (از اقرب الموارد). || پرورش یافتن در قومی . || بیهوش گردیدن از خوردن رتم . || چریدن نبات