بیوارهلغتنامه دهخدابیواره . [ بی رَ / رِ ] (ص ) غریب .(رشیدی ) (جهانگیری ). بی کس و غریب و تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). غریب و تنها. (اوبهی ). بی کس وغریب و اجنبی و بیگانه . (ناظم الاطباء) : بدو گفت کز خانه آواره ام از
بیوارهلغتنامه دهخدابیواره . [ بی رَ / رِ ] (اِ) چوبی که بدان گلوله ٔ خمیر نان را تنک سازند. (برهان ). وردنه و چوبی که بدان خمیر را تنک سازند. (ناظم الاطباء). || قبول و اجابت . (انجمن آرا). شاید مصحف بیواز باشد بمعنی رد جواب . پتواز. پتواژ = پتواچک . رجوع به متر
بیوارهفرهنگ فارسی عمید۱. غریب: ◻︎ بدو گفت کز خانه آوارهام / ز ایران یکی مرد بیوارهام (اسدی: ۲۱۰).۲. بیکس؛ تنها.۳. بیچاره؛ درمانده.۴. بیگانه؛ ناشناس.
بوارحلغتنامه دهخدابوارح . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارح ، باد گرم تابستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی . (یادداشت بخط مؤلف ).
باهرةلغتنامه دهخداباهرة. [ هَِ رَ ] (ع ص ) تأنیث باهر. روشن . تابناک . و رجوع به باهر شود.- کمالات باهرة ؛ کمالات عالیه . (ناظم الاطباء).
باحرةلغتنامه دهخداباحرة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) درختی است خاردار. || ناقه ٔ بسیارشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
پیوارهلغتنامه دهخداپیواره . [ پی رَ ] (ص ، اِ) غریب و تنها. بیواره ، و این درست تر است . (آنندراج ).
ازایرالغتنامه دهخداازایرا. [ اَ زی ] (حرف ربط) (شاید مرکب از: از + این + را) اَزیرا. برای این . بدین علت . از این سبب . بدین جهت . ایرا. چه . زیرا. زیرا که . از آن روی : ازایرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارم . بوطاهر.بیک پ
آوارهلغتنامه دهخداآواره . [ رَ / رِ ] (ص ) آوار. از وطن دورافتاده . سرگردان . دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان . فردوسی .که آواره ٔ بدنشان رستم است که از روز
یک بارگیلغتنامه دهخدایک بارگی . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ق مرکب )ناگهانی . یک دفعگی و در یک هنگام . (ناظم الاطباء). به یک دفعه . ناگهان . بغتةً. (یادداشت مؤلف ) : کسی کش سرافراز بد بارگی گریزان همی