بیورلغتنامه دهخدابیور. [ وَ / ب َ وَ] (اِخ ) مخفف بیوراسب . نام ضحاک ماران و او را بیورسب میخوانده اند و بتخفیف بیور خوانند لیکن صاحب فرهنگ به این معنی بفتح اول و ضم ثانی آورده است . (برهان ). بیورد. لقب ضحاک ، چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بود. (رشیدی ) (
بیورلغتنامه دهخدابیور. [وَ ] (عدد، ص ، اِ) بیوار. در زبان پهلوی ده هزار بود. (فرهنگ اسدی ). ده هزار. (برهان ). (10000) بزرگترین عددیست که در اوستا نام برده شده . در پهلوی بیور، دراوستا باوار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) . ده هزار و بیوراسب یعنی ده هزار اسب . (رشی
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
بورلغتنامه دهخدابور. (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . دارای 316 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بورلغتنامه دهخدابور. (ص ) سرخ . (ناظم الاطباء). سرخ قرمزرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). روباه . اسب . سرخ قهوه ای . سانسکریت «ببهرو» (سرخ قهوه ای ، قهوه ای )، اوستا «بوره » . اساساً بمعنی سرخ (در تداول عوام ، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن ) است . که سپس به جانوری که در فارسی ببر (به دو فتح ) گویند،
بورفرهنگ فارسی عمیدعنصر غیرفلز، جامد، و تیرهرنگ به شکل گَرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبهفلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هستهای به کار میرود.
بیورسبلغتنامه دهخدابیورسب . [ وَ رَ / ب َ وَ رَ ] (اِخ ) (از: بیور + َسَب = اسب ) ضحاک ماران را گویند، و وجه تسمیه اش آنکه پیش از پادشاهی ده هزار اسب داشته است و بزبان دری بیور بمعنی ده هزار باشد و اورا به این اعتبار بدین نام میخوانده اند. و نام اصلی او بیور بر
بیورسپلغتنامه دهخدابیورسپ . [ وَ رَ / ب َ وَ رَ ] (اِخ ) بیوراسپ . ضحاک . رجوع به بیوراسب شود : همی بیورسپش همی خواندندچنین نام بر پهلوی راندند.فردوسی .
بیورالغتنامه دهخدابیورا. [ ] (اِخ ) قریه ای است واقع دریک فرسنگی شمال دالکی به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بیوراسبلغتنامه دهخدابیوراسب . [ وَ اَ / ب َ وَ ] (اِخ ) (از: بیور = ده هزار + اسب ) لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است . (از جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : افسانه شد حدیث فریدون و ب
بیوراسپلغتنامه دهخدابیوراسپ . [ وَ اَ ] (اِخ ) بیوراسب . رجوع به بیوراسب و مجمل التواریخ والقصص شود.
پیودهلغتنامه دهخداپیوده . [ دَ ] (اِ) هزار را گویند. (آنندراج ).و ظاهراً کلمه مصحف بیور باشد. رجوع به بیور شود.
پیورلغتنامه دهخداپیور. [ وَ ] (اِ) ده هزار بود بزبان پهلوی . تلفظی از بیور است . رجوع به بیور شود : سپه بود پیور سوی کارزارکه پیور بود در عدد ده هزار.فردوسی .
بئورلغتنامه دهخدابئور. [ ب َ ءِ وَ ] (اِ) صورت اوستائی کلمه ٔ بیور است بمعنی ده هزار. بیور. ده هزار. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 31).
بیورسبلغتنامه دهخدابیورسب . [ وَ رَ / ب َ وَ رَ ] (اِخ ) (از: بیور + َسَب = اسب ) ضحاک ماران را گویند، و وجه تسمیه اش آنکه پیش از پادشاهی ده هزار اسب داشته است و بزبان دری بیور بمعنی ده هزار باشد و اورا به این اعتبار بدین نام میخوانده اند. و نام اصلی او بیور بر
بیورسپلغتنامه دهخدابیورسپ . [ وَ رَ / ب َ وَ رَ ] (اِخ ) بیوراسپ . ضحاک . رجوع به بیوراسب شود : همی بیورسپش همی خواندندچنین نام بر پهلوی راندند.فردوسی .
بیورالغتنامه دهخدابیورا. [ ] (اِخ ) قریه ای است واقع دریک فرسنگی شمال دالکی به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بیوراسبلغتنامه دهخدابیوراسب . [ وَ اَ / ب َ وَ ] (اِخ ) (از: بیور = ده هزار + اسب ) لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است . (از جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : افسانه شد حدیث فریدون و ب
بیوراسپلغتنامه دهخدابیوراسپ . [ وَ اَ ] (اِخ ) بیوراسب . رجوع به بیوراسب و مجمل التواریخ والقصص شود.
لوبیورلغتنامه دهخدالوبیور. (اِخ ) نام موضعی در کسلیان سواد کوه به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 116).