بیوسلغتنامه دهخدابیوس . [ ب َ ] (اِمص ) (اسم مصدر از بیوسیدن ) طمع بچیزی از هر نوع که باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ اسدی ) (از مهذب الاسماء). طبع داشتن بود بچیزی از هر نوع که باشد. (اوبهی ). آز و حرص . (ناظم الاطباء). طمع. || امید و امیدواری بچیزی از هر نوع که بوده باش
بیوسفرهنگ فارسی عمید۱. = بیوسیدن۲. (اسم مصدر) امید؛ آرزو: ◻︎ هرکه را همت بلند بُوَد / راه یابد به منتهای بیوس (ابنیمین: مجمعالفرس: بیوس).
آمار بوزـ اینشتینBose-Einstein statisticsواژههای مصوب فرهنگستانقانون حاکم بر سامانهای از ذرات که تابع موج آنها، درپی جابهجایی دو ذرۀ یکسان، بدون تغییر میماند
توزیع بوزـ اینشتینBose-Einstein distributionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که حاکی از تعداد ذرات در هریک از حالتهای انرژی مجاز در مجموعهای از بوزونهاست
چگالش بوزـ اینشتینBose-Einstein condensationواژههای مصوب فرهنگستانتراکم جمعیت حالت پایه برای سامانهای از بوزونهای تمایزناپذیر در دمایی پایینتر از دمای بحرانی
چگالۀ بوزـ اینشتینBose-Einstein condensateواژههای مصوب فرهنگستانآنچه از فرایند چگالش بوزـ اینشتین حاصل میشود
بوش سر کوچک دستهپیستونpiston pin bushing,small end bushing,connecting rod small end bushواژههای مصوب فرهنگستانبوشی که در محل اتصال سر کوچک دستهپیستون به انگشتی پیستون تعبیه میشود متـ . بوش سر کوچک شاتون، آستینۀ سر کوچک دستهپیستون، آستینۀ سر کوچک شاتون
بیوسالغتنامه دهخدابیوسا. [ب َ ] (نف ) صفت دائمی از بیوسیدن . بیوسنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوسیدن و بیوسان و بیوسنده شود.
بیوسانلغتنامه دهخدابیوسان . [ ب َ ] (نف ) در حال انتظار و امیدواری . منتظر. مترصد. مترقب . امیدوار. (یادداشت مؤلف ). مقابل نابیوسان : و مردن مفاجا، به سبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی بیوسان ، از بهر آنکه حرکت روح به سبب شادی بسوی بیرون است و بسبب بیم
بیوسانیدنلغتنامه دهخدابیوسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) طمع کردن : خوبی ّ و جوانی و توانایی زین شهر درخت تو بیوساند .ناصرخسرو.
بیوسندگیلغتنامه دهخدابیوسندگی . [ ب َ س َ دَ / دِ ](حامص ) صفت و حالت بیوسنده . رجوع به بیوسنده شود.
تالثی بیادلغتنامه دهخداتالثی بیاد.(اِخ ) اعقاب «تالثی بیوس » را تالثی بیاد می گفتند. (ازایران باستان ج 1 ص 754). رجوع به «تالثی بیوس » شود.
طمعفرهنگ مترادف و متضاد۱. آز، افزونطلبی، زیادهخواهی، حرص، شره، ولع ۲. ناکسی، ۳. امید، چشمداشت، انتظار، توقع، بیوس
بیوسالغتنامه دهخدابیوسا. [ب َ ] (نف ) صفت دائمی از بیوسیدن . بیوسنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوسیدن و بیوسان و بیوسنده شود.
بیوسانلغتنامه دهخدابیوسان . [ ب َ ] (نف ) در حال انتظار و امیدواری . منتظر. مترصد. مترقب . امیدوار. (یادداشت مؤلف ). مقابل نابیوسان : و مردن مفاجا، به سبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی بیوسان ، از بهر آنکه حرکت روح به سبب شادی بسوی بیرون است و بسبب بیم
بیوسانیدنلغتنامه دهخدابیوسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) طمع کردن : خوبی ّ و جوانی و توانایی زین شهر درخت تو بیوساند .ناصرخسرو.
بیوسندگیلغتنامه دهخدابیوسندگی . [ ب َ س َ دَ / دِ ](حامص ) صفت و حالت بیوسنده . رجوع به بیوسنده شود.
تالثی بیوسلغتنامه دهخداتالثی بیوس . (اِخ ) در اسپارت مکان مقدسی بود معروف بنام تالثی بیوس که رسول «آگامِم نُن ْ» بود و اعقاب این شخص را «تالثی بیاد» مینامند. (از ایران باستان ج 1 ص 754). رجوع به تالثی بیاد شود.
فریقوبیوسلغتنامه دهخدافریقوبیوس . [ ف َ ] (اِخ ) او را کتابی است در اسماء و حفظه و تمائم و عوذ از حروف شمس و قمر و نجوم خمسه و اسماء فلاسفه و کتابی دیگر نیز دارد. (از ابن الندیم ).
ماکربیوسلغتنامه دهخداماکربیوس . [ رُ ] (اِخ ) از نویسندگان قرن پنجم ایتالیاست که از محل تولد و تاریخ حیات وی اطلاع درستی در دست نیست . از ماکربیوس کتاب معروفی در هفت مجلد موسوم به ساتورنال در اخلاق و آداب رومیان قدیم و انتقاد آثار نویسندگان و شعرای روم باقی مانده است . (از تمدن قدیم فوستل دوکولان
نابیوسلغتنامه دهخدانابیوس . [ ب َ ] (ق مرکب ) ناگهان . فجاءة. بغتةً. (مقدمه ٔ جهانگشای جوینی ). رجوع به بیوسیدن و نابیوسان شود.
فابیوسلغتنامه دهخدافابیوس . (اِخ ) بر یکی از خانواده های بزرگ روم اطلاق میشد که چون کشت باقلا رانخست افراد آن خانواده به مردم روم آموختند بدین اسم ملقب شدند. عده ٔ اعضاء خانواده ٔ فابیوس به 306 تن بالغ میشد و آنان را 4000 تحت ا