بیوسانلغتنامه دهخدابیوسان . [ ب َ ] (نف ) در حال انتظار و امیدواری . منتظر. مترصد. مترقب . امیدوار. (یادداشت مؤلف ). مقابل نابیوسان : و مردن مفاجا، به سبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی بیوسان ، از بهر آنکه حرکت روح به سبب شادی بسوی بیرون است و بسبب بیم
یبوسیانلغتنامه دهخدایبوسیان . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از کنعانیان است که در کوهستان حوالی اورشلیم سکونت میداشتند و اسرائیلیان به هلاک نمودن ایشان مأمور بودند و با جمعی از پادشاهان بر ضد جبون همدست گردیدند لکن در حضور یوشع شکست خورده شهریار ایشان ادونی صادق مقتول گشت . از آن پس باقی یبوسیان با ی
بوشگانلغتنامه دهخدابوشگان . (اِخ ) نام مرکزی از دهستان بوشگان ، بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است . دارای 245تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بوشگانلغتنامه دهخدابوشگان . (اِخ ). یکی از دهستان های نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر است که از شمال به ارتفاعات بزپر و کوه گیسگان و سرمشهد و از خاور به ارتفاعات والان و خراشیند و از جنوب به کوههای درویش و دار و رئیس غلام و شنبه و از باختر بدهستان حومه ٔ خورموج و بخش اهرم محدود میشود. این ده
بیوسانیدنلغتنامه دهخدابیوسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) طمع کردن : خوبی ّ و جوانی و توانایی زین شهر درخت تو بیوساند .ناصرخسرو.
بیوسالغتنامه دهخدابیوسا. [ب َ ] (نف ) صفت دائمی از بیوسیدن . بیوسنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوسیدن و بیوسان و بیوسنده شود.
گوش به زنگلغتنامه دهخداگوش به زنگ . [ ب ِ زَ ] (ص مرکب ) متوجه . منتظر. بیوسان .- گوش به زنگ بودن ؛ در انتظار بودن . مراقب و مواظب و متوجه بودن . و نیز رجوع به همین ترکیب در ذیل ترکیب های گوش شود.
منتظرلغتنامه دهخدامنتظر. [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چشم دارنده . (دهار) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه چشم می دارد و کسی که انتظار می کشد و چشم داشت دارد. (ناظم الاطباء). چشم براه
بیوسانیدنلغتنامه دهخدابیوسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) طمع کردن : خوبی ّ و جوانی و توانایی زین شهر درخت تو بیوساند .ناصرخسرو.
نابیوسانلغتنامه دهخدانابیوسان . [ ب َ ] (نف ، مرکب ، ق مرکب ) ناگاه . غافل . (برهان قاطع). غفلةً. فجاءة. غیرمنتظر. غیر متوقع. غیرمترقب . غیرمترقبه . غیرمترصد. فُجائی . مفاجا. نااندیشیده . بدون مقدمه : رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان چنین حالی بیفتاد و این بخود ست
نابیوسانفرهنگ فارسی عمیدناگاه؛ ناگهان: ◻︎ برآمد یکی نابیوسان نبرد / که دریا همه خون شد و دشت گرد (اسدی: ۱۷۰).