بیوگلغتنامه دهخدابیوگ . [ ب َ ] (اِ) پیوگ . بُیوک . عروس . (اسدی ) (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). عروس . مقابل داماد. (ناظم الاطباء). عروس بود بلغت خراسانی . (اوبهی ). عروس ، نسبت به داماد و نسبت به مادر شوهر و پدرشوهر. (یادداشت مؤلف ) : بسا که مست درین خانه بود
بیوگفرهنگ فارسی عمیدعروس: ◻︎ بس عزیز و بس گرامی شاد باش / اندر این خانه بهسان نوبیوگ (رودکی: لغت فرس۱: بیوگ).
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بیوگانلغتنامه دهخدابیوگان . [ ب َ ] (اِ) پیوگان . عروس : بیک جا بر بیوگان و خسوران بیوگان دختران داماد پوران . (ویس و رامین از جهانگیری ).رجوع به پیوگان شود.
بیوگانلغتنامه دهخدابیوگان . [ وَ / وِ ] (اِ) ج ِ بیوه ، بمعنی زن شوی مرده : ستمدیده را دادبخشی کنی شب بیوگان را درخشی کنی . نظامی .و رجوع به بیوه شود.
بیوگانیلغتنامه دهخدابیوگانی . [ ب َ ] (حامص ) پیوگانی . عروسی . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). عروسی و نکاح . (ناظم الاطباء). صاحب برهان نویسد: «عروس » را گویند چه بیوگ بمعنی عروس باشد. اما ظاهراً «عروسی » باید خواند و عروس سهو مطبعی است . (یادداشت لغتنامه ). شادی . کتخدایی ، که آنرا در ترکی
بیوگندنلغتنامه دهخدابیوگندن . [ ی َ / یُو گ َ دَ ] (مص ) بیوکندن . اوکندن . بیفکندن . بر وزن و معنی بیفکندن در همه ٔ معانی چه در لغت فارسی «فا» به «واو» تبدیل گردد. (برهان ). بیفکندن . (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : چون بچ
بیوگیلغتنامه دهخدابیوگی . [ وَ / وِ ] (حامص ) حالت و چگونگی بیوه . بی زنی و بی شوهری . (ناظم الاطباء). ثیوبة. (منتهی الارب ). و رجوع به ثیوبة شود.
بیوگانلغتنامه دهخدابیوگان . [ ب َ ] (اِ) پیوگان . عروس : بیک جا بر بیوگان و خسوران بیوگان دختران داماد پوران . (ویس و رامین از جهانگیری ).رجوع به پیوگان شود.
بیوگانلغتنامه دهخدابیوگان . [ وَ / وِ ] (اِ) ج ِ بیوه ، بمعنی زن شوی مرده : ستمدیده را دادبخشی کنی شب بیوگان را درخشی کنی . نظامی .و رجوع به بیوه شود.
بیوگانیلغتنامه دهخدابیوگانی . [ ب َ ] (حامص ) پیوگانی . عروسی . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). عروسی و نکاح . (ناظم الاطباء). صاحب برهان نویسد: «عروس » را گویند چه بیوگ بمعنی عروس باشد. اما ظاهراً «عروسی » باید خواند و عروس سهو مطبعی است . (یادداشت لغتنامه ). شادی . کتخدایی ، که آنرا در ترکی
بیوگندنلغتنامه دهخدابیوگندن . [ ی َ / یُو گ َ دَ ] (مص ) بیوکندن . اوکندن . بیفکندن . بر وزن و معنی بیفکندن در همه ٔ معانی چه در لغت فارسی «فا» به «واو» تبدیل گردد. (برهان ). بیفکندن . (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : چون بچ
بیوگیلغتنامه دهخدابیوگی . [ وَ / وِ ] (حامص ) حالت و چگونگی بیوه . بی زنی و بی شوهری . (ناظم الاطباء). ثیوبة. (منتهی الارب ). و رجوع به ثیوبة شود.