تابیلغتنامه دهخداتابی . (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است از اهالی استانبول و پدرش یکی از درویشان امیر بخاری بوده در طریق علمی مشی کرده در برخی از بلاد بمنصب قضاوت منصوب شده و در طریق حج وفات یافته است . وی خوشنویس هم بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
تابیلغتنامه دهخداتابی . (حامص ) در ترکیبات حاصل مصدر (اسم معنی ) سازد: رسن تابی ، ریسمان تابی ، زه تابی ، خوش تابی ، بدتابی ، بی تابی ، سرتابی ، زهتابی ، پرتابی ، کم تابی ، آهن تابی ، روی تابی ، ریگ تابی ، چرکتابی . در حقیقت «ی » حاصل مصدر (اسم معنی ) به آخر کلمات مختوم به «تاب » (اسم فاعل مر
دشواژهtaboo wordواژههای مصوب فرهنگستانواژههایی که بیان آنها در نزد قومی به دلایل مذهبی یا رعایت ادب پسندیده نیست
بسامدهای ممنوعtaboo frequenciesواژههای مصوب فرهنگستانبسامدهای مورد استفادۀ گروهی از نیروهای خودی که، به دلیل اهمیت آن، سایر نیروهای خودی باید از تداخل در آن پرهیز کنند
تابگیلغتنامه دهخداتابگی . [ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به تابه . یا نان تابگی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نان ساجی .
تابیدگیلغتنامه دهخداتابیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت تابیده . حاصل عمل تابیدن . رجوع به تاب و تاب داشتن شود.
تابیدهلغتنامه دهخداتابیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . (آنندراج ). تافته . || درخشیده .تابان شده . نوری تابیده . || کژشده . مورب شده : چشم او کمی تابیده است . || گرم و سوزان شده : تنور تابیده است . گلخن تابیده ا
تابیدنلغتنامه دهخداتابیدن . [ دَ ] (مص ) تاب و طاقت آوردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). تحمل کردن . متحمل شدن تاب و تحمل داشتن . از عهده برآمدن : گرامی گوی بود با زور شیرنتابید با او سوار دلیرگرفت از گرامی نبرده گریغک
تابیت تیلغتنامه دهخداتابیت تی . (اِخ )یکی از آلهه ٔ یونانی که در یونان هِس تیا (رب النوع اجاق خانواده ) می نامند. (ایران باستان ج 1 ص 587).
تابیدگیلغتنامه دهخداتابیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت تابیده . حاصل عمل تابیدن . رجوع به تاب و تاب داشتن شود.
تابیدهلغتنامه دهخداتابیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . (آنندراج ). تافته . || درخشیده .تابان شده . نوری تابیده . || کژشده . مورب شده : چشم او کمی تابیده است . || گرم و سوزان شده : تنور تابیده است . گلخن تابیده ا
تابین باشیلغتنامه دهخداتابین باشی . (اِ مرکب ) افسر اعظم لشکر، فوج . (آنندراج ). این کلمه در ایران متداول نیست .
تابین بحریلغتنامه دهخداتابین بحری . [ ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) فرد سرباز نیروی دریایی . فرهنگستان ایران در مقابل این کلمه لغت «ناوی » را پذیرفته است .
خر عتابیلغتنامه دهخداخر عتابی . [ خ َ رِ ع َت ْ تا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حمار زرد. زرد. زَبیرة . حمارمخطّط. (قفطی ). || در آنندراج آمده : الاغی بوده که مردی عتاب نام مخترع خارای مخطط پیوسته آن خاراها را بر آن بار کردی و بجاهای بردی : ابلهی صد عتابی و دیباگر بپو
ناشتابیلغتنامه دهخداناشتابی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) آهستگی . شکیبائی . صبوری . (ناظم الاطباء). شتاب نکردن . عمل ناشتاب . رجوع به ناشتاب شود.
خودتابیلغتنامه دهخداخودتابی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) عمل پیچیدن بخود بدون تابیدن . تابیدن بدون پیچاندن .
خوش تابیلغتنامه دهخداخوش تابی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) مقابل بدتابی . خوب تابی . نیکوتابی . نیک تابی . نکوتابی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تاب و تابیدن شود.