تابیدگویش اصفهانی تکیه ای: betâvâ طاری: betâvâ طامه ای: botâbâ طرقی: beštownâ کشه ای: beštownâ نطنزی: batovâ
تابیدگویش خلخالاَسکِستانی: da.tâv.ist دِروی: da.tâv.is شالی: da.tâvis کَجَلی: aftow a.kat کَرنَقی: bətâvvəs کَرینی: dətâvis کُلوری: datâvis گیلَوانی: datâvəs لِردی: nur dagənəs
تابیدگویش کرمانشاهکلهری: tâwyâ گورانی: tâwyâ سنجابی: tâwyâ کولیایی: atâwyâ زنگنهای: tâwyâ جلالوندی: tâwyâ زولهای: tâwyâ کاکاوندی: tâwyâ هوزمانوندی: tâwyâ
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عتیک بن النعمان الانصاری . صحابی است و در جنگ جسر ابوعبید در سال 15 هَ . ق . کشته شد .
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن الزبیربن هشام بن عروة. مرزبانی در الموشح او را از جمله ٔ روات اخبار ابوالعتاهیه شاعر ذکر کرده است .
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن علی کوفی . او راست : کتاب خلق الانسان وخلق الفرس . و رجوع به ثابت بن عبدالعزیزاللغوی شود.
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن حبیب مولی علی بن رابطه از شاگردان و روات ابوعبید قاسم بن سلام . او همه ٔ کتب ابوعبید را روایت کرده است .
تابیدگیلغتنامه دهخداتابیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت تابیده . حاصل عمل تابیدن . رجوع به تاب و تاب داشتن شود.
تابیدهلغتنامه دهخداتابیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . (آنندراج ). تافته . || درخشیده .تابان شده . نوری تابیده . || کژشده . مورب شده : چشم او کمی تابیده است . || گرم و سوزان شده : تنور تابیده است . گلخن تابیده ا
تابیدنلغتنامه دهخداتابیدن . [ دَ ] (مص ) تاب و طاقت آوردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). تحمل کردن . متحمل شدن تاب و تحمل داشتن . از عهده برآمدن : گرامی گوی بود با زور شیرنتابید با او سوار دلیرگرفت از گرامی نبرده گریغک
تابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. درخشیدن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن.۲. (مصدر متعدی) گرم کردن؛ گداختن.۳. گرم شدن؛ گداخته شدن.
تابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیدن؛ پیچوتاب دادن؛ فتیله کردن.۲. [قدیمی، مجاز] آزردن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] خشمگین شدن.۴. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] نافرمانی کردن.
جاودان کردنلغتنامه دهخداجاودان کردن . [ وِ ک َ دَ ](مص مرکب ) ابدی ساختن . تخلید. (زمخشری ). تَأبید.
جاوید کردنلغتنامه دهخداجاوید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأبید. (دهار). تخلید. (زمخشری ). اخلاد. (ترجمان القرآن ). ابدی ساختن . مخلد کردن . رجوع به جاوید و ترکیبات آن شود.
شریطهفرهنگ فارسی معین(شَ طَ یا طِ) [ ع . شریطة ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان ؛ ج . شرایط (شرائط ). 2 - دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد؛ تأبید.
نَقَضَتْفرهنگ واژگان قرآنوا تابيد - باز کرد (نقض که مقابل واژه ابرام است ، به معناي افساد چيزي است که محکم شده از قبيل طناب يا فتيله و امثال آن ، پس نقض چيزي که ابرام شده مانند حل و گشودن چيزي است که گره خورده است ، و کلمه نکث نيز به معناي نقض است ،و هر چيزي که بعد از تابيده شدن و يا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث ميگويند
کوکبانلغتنامه دهخداکوکبان . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن که درونش مرصع به یاقوت و درخشان همچو کوکب بود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شهری است در یمن .(الحلل السندسیة ج 2 ص 111). نام موضعی است و مولد اخفش حسین بن ح
تابیدگیلغتنامه دهخداتابیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت تابیده . حاصل عمل تابیدن . رجوع به تاب و تاب داشتن شود.
تابیدهلغتنامه دهخداتابیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . (آنندراج ). تافته . || درخشیده .تابان شده . نوری تابیده . || کژشده . مورب شده : چشم او کمی تابیده است . || گرم و سوزان شده : تنور تابیده است . گلخن تابیده ا
تابیدنلغتنامه دهخداتابیدن . [ دَ ] (مص ) تاب و طاقت آوردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). تحمل کردن . متحمل شدن تاب و تحمل داشتن . از عهده برآمدن : گرامی گوی بود با زور شیرنتابید با او سوار دلیرگرفت از گرامی نبرده گریغک
تابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. درخشیدن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن.۲. (مصدر متعدی) گرم کردن؛ گداختن.۳. گرم شدن؛ گداخته شدن.
تابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیدن؛ پیچوتاب دادن؛ فتیله کردن.۲. [قدیمی، مجاز] آزردن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] خشمگین شدن.۴. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] نافرمانی کردن.