تأتیملغتنامه دهخداتأتیم . [ ت َءْ ] (ع مص ) دو راه زن را یک گردانیدن . اتم المراءة تأتیماً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تأثملغتنامه دهخداتأثم . [ ت َ ءَث ْ ث ُ ] (ع مص ) توبه کردن از گناه و بازایستادن از آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از زوزنی ): لو لم اترک الکذب تأثماً لترکته تذمماً. || بزهکار دیدن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
تأثیملغتنامه دهخداتأثیم . [ ت َءْ ] (ع مص ) به بزه منسوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). گفتن کسی را که تو گناه کردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به گناه نسبت کردن . (آنندراج ). به بزه نسبت کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || گناه و کاری که حلال نبوده . (منتهی الارب ) (ناظم ا
تأطملغتنامه دهخداتأطم . [ ت َ ءَطْ طُ ] (ع مص ) تأجم . سخت خشم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تأطم مرد؛ تأجم و خشم وی . (قطر المحیط). || تأطم سیل ؛ بلند گردیدن موجهای سیل و خوردن بعض آن مر بعض دیگر را. (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از
تأطیملغتنامه دهخداتأطیم . [ ت َءْ ] (ع مص ) پوشیدن هودج را به جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || تأطیم آطام (حصن ها)؛ بلند کردن آنها. (از اقرب الموارد).
تأثملغتنامه دهخداتأثم . [ ت َ ءَث ْ ث ُ ] (ع مص ) توبه کردن از گناه و بازایستادن از آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از زوزنی ): لو لم اترک الکذب تأثماً لترکته تذمماً. || بزهکار دیدن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
تحرجلغتنامه دهخداتحرج . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) از گناه به یک سو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرهیز کردن از گناه و توبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تأثم . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و حقیقت آن دور شدن ازحَرَج است . (اقرب الموارد) تأثم . خارج شدن از حرج و گناه ... (تاج
متأثملغتنامه دهخدامتأثم . [ م ُ ت َ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) توبه کننده از گناه . (آنندراج ). نادم و پشیمان و توبه کننده ٔ از گناه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأثم شود.
تحنثلغتنامه دهخداتحنث . [ ت َ ح َن ْ ن ُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). عبادت کردن شبهای چند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). تعبد. (اقرب الموارد). مثل تحنف . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حدیث : کان یخلو بغار حراء فیتحنث ُ فیه . || از گناه حذر