تاثیردیکشنری فارسی به انگلیسیatmospherics, bearing, effect, effectiveness, force, impact, impression, impressiveness, influence, Mark, sway
تاثیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اثر، اثربخشی، اثرگذاری ۲. واکنش، فعلوانفعال ۳. افاقه، نتیجه ۴. اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، ۵. اثر کردن، اثر گذاشتن ۶. نفوذ کردن ۷. کاراشدن، کارگر شدن
تئاتر (سالن تئاتر)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه (سالن تئاتر)، آمفیتئاتر، سینما، فرهنگسرا لژ، بالکن، پاویون محل اجرای تعزیه، تکیه، حسینیه سالن نمایش، نمایشخانه، سالن سینما
تآترلغتنامه دهخداتآتر.[ ت ِ آ ] (فرانسوی ، اِ) تئاتر مأخوذ از فرانسه و متداول در زبان فارسی . تماشاخانه . نمایش خانه . بازیگرخانه . صحنه یا جایی که بازیگران برای نشان دادن داستان یا واقعه ای ظاهر شوند و آنرا مجسم سازند. فرهنگستان ایران بجای این کلمه «تماشاخانه » را پذیرفته است . رجوع به تماش
تآطرلغتنامه دهخداتآطر. [ت َ طُ ] (ع مص ) تَاَطﱡر خم گردیدن و کج شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خود را در بند داشتن . || خانه نشین شدن زن و ناکدخدا ماندن زن در خانه ٔ پدر و مادر خود تا مدتی . (منتهی الارب ). رجوع به تَاءَطﱡر شود.
تاثيردیکشنری عربی به فارسیاثر , نتيجه , اجراکردن , بهم فشردن , پيچيدن , زير فشار قرار دادن , با شدت ادا کردن , با شدت اصابت کردن , ضربت , فشار , تماس , اصابت , اثر شديد , ضربه , نفوذ , تاثير , اعتبار , برتري , تفوق , توانايي , تجلي
تأثیرلغتنامه دهخداتأثیر. [ ت َءْ ] (اِخ ) نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است . اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت :در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندا
تأثیرلغتنامه دهخداتأثیر. [ ت َءْ ] (ع مص ) اثر و نشان گذاشتن در چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی . (آنندراج ). اثر کردن . (زوزنی ). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی ). (آنندراج ) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن
impressedدیکشنری انگلیسی به فارسیتحت تاثیر قرار، تحت تاثیر قرار دادن، باقی گذاردن، تاثیر کردن بر، مهر زدن
impressدیکشنری انگلیسی به فارسیتاثیر گذاشتن، اثر، مهر، نشانه، نشان، نقش، نشان گذاردن، تحت تاثیر قرار دادن، باقی گذاردن، تاثیر کردن بر، مهر زدن
impressesدیکشنری انگلیسی به فارسیتحت تاثیر قرار می گیرد، اثر، مهر، نشانه، نشان، نقش، نشان گذاردن، تحت تاثیر قرار دادن، باقی گذاردن، تاثیر کردن بر، مهر زدن