تاجورلغتنامه دهخداتاجور. [ تاج ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) این کلمه از تاج (معرب تاگ ) است با مزید مؤخر «ور». بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه . (آنندراج ). شهریار. تاجدار. مَلِک . سلطان . صاحب تاج . تاج گذارده . شاه . بزرگ . معمم . مکلل . مکلله : از این
تایجورلغتنامه دهخداتایجور. (اِخ ) تایجو. رجوع به تایجواغول (از امرا و شاهزادگان عصر غازان ) و طایجو شود.
تاجوریلغتنامه دهخداتاجوری . [ تاج ْ وَ ] (حامص مرکب ) تاج داری . سلطنت . پادشاهی کردن . بزرگی : تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی .عذری بنه ای دل که تو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بود.<p c
تاجرلغتنامه دهخداتاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) پیرنیا آرد: پارسیها داریوش را تاجر... خوانند... چه او در هر کاری چانه میزد... (ایران باستان ج 2 ص 1471).
تاجرلغتنامه دهخداتاجر. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) بازرگان . (دهار) (منتهی الارب ). سوداگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عَجوزْ. (منتهی الارب ). رَقاحی ّ. (اقرب الموارد). آنکه خرید و فروش کند برای سود کردن : باد همچون دزد گردد هر سوئی دیباربای بوستان آراسته چون کلبه ٔ تاج
تیاجرلغتنامه دهخداتیاجر. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) (از «ی ج ر») مثل تیاسر از یسر، تیاجر از، عدول از. بازگشتن . برگشتن از. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تاجورالغتنامه دهخداتاجورا. (اِخ ) بندر کوچکی است در سومالی فرانسه ، 3000 تن سکنه دارد، از سال 1884 م . تحت قیمومت فرانسه قرار گرفت .
تاجورکلغتنامه دهخداتاجورک . [ تاج ْ وَ رَ ] (اِ مرکب ) مرغ مگس خوار. مگس خواره . مگس خوره . مگس خور. مگس خوار. مرغ انجیر. مرغ انجیرخوار. انجیرخواره . انجیرخوره . انجیرخور. نوعی از خانواده ٔ گنجشکان در منطقه ٔ حاره ٔ آمریکا که مگس خوار باشند. رجوع به مگس خوار شود.
تاجورهلغتنامه دهخداتاجوره . [ ] (اِخ ) ناحیتی است در طرابلس غربی بر مشرق شهر طرابلس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
تاجوریلغتنامه دهخداتاجوری . [ تاج ْ وَ ] (حامص مرکب ) تاج داری . سلطنت . پادشاهی کردن . بزرگی : تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی .عذری بنه ای دل که تو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بود.<p c
خاورفرهنگ فارسی عمیدبوتۀ خار: ◻︎ یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوموبر خاک و خاور نماند (فردوسی: ۷/۱۳۳).
ورفرهنگ فارسی عمیددارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیشهور، هنرور، تاجور، پهناور، بارور، پیلهور، سخنور، نامور، کینهور.
تاجورالغتنامه دهخداتاجورا. (اِخ ) بندر کوچکی است در سومالی فرانسه ، 3000 تن سکنه دارد، از سال 1884 م . تحت قیمومت فرانسه قرار گرفت .
تاجورکلغتنامه دهخداتاجورک . [ تاج ْ وَ رَ ] (اِ مرکب ) مرغ مگس خوار. مگس خواره . مگس خوره . مگس خور. مگس خوار. مرغ انجیر. مرغ انجیرخوار. انجیرخواره . انجیرخوره . انجیرخور. نوعی از خانواده ٔ گنجشکان در منطقه ٔ حاره ٔ آمریکا که مگس خوار باشند. رجوع به مگس خوار شود.
تاجورهلغتنامه دهخداتاجوره . [ ] (اِخ ) ناحیتی است در طرابلس غربی بر مشرق شهر طرابلس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
تاجوریلغتنامه دهخداتاجوری . [ تاج ْ وَ ] (حامص مرکب ) تاج داری . سلطنت . پادشاهی کردن . بزرگی : تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی .عذری بنه ای دل که تو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بود.<p c