تادانهلغتنامه دهخداتادانه . [ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) حبیب اﷲ ثابتی در کتاب درختان جنگلی ایران نام درخت داغداغان را در لاهیجان تادانه ضبط کرده است ولی غالباً این درخت را در لاهیجان و اطراف بنام «تو» خوانند. به لغت دیلم حب الزلم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست م
دامت تأییدانهفرهنگ فارسی معین(مَ تَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته و بر دوام باد تأییدهای او (مرد).
دغدغانلغتنامه دهخدادغدغان . [ دِ دِ ] (اِ) داغداغان . تادانه ، که درختی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به داغداغان و تادانه در همین لغت نامه و در دایرةالمعارف فارسی شود.
تادارلغتنامه دهخداتادار. (اِ) نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. (از درختان جنگلی ایران حبیب اﷲ ثابتی ص 171). رجوع به تادانه و توغدان و داغداغان شود.
داغداغانلغتنامه دهخداداغداغان . (اِ) درختی است با چوب سخت و خم پذیر و خاکستری رنگ و میوه ای شبیه به زال زالک ولی بسیارکوچک و شیرین برنگ خاکی یا کبود تیره و در قزوین نیز روید. درختی است از تیره اولماسئه و از جنس سلتیس . چهار گونه ازین درخت را در خشک جنگلهای نیم مرطوب شمال و کوهستانهای استپی دیده ا
داغداغانفرهنگ فارسی عمیداز درختان جنگلی با برگهای بیضی و دندانهدار و نوکتیز، گلهای سبزرنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران میروید و بلندیش تا ۲۰ متر میرسد. از ریشه و پوست آن مادۀ زردرنگی گرفته میشود. از دانۀ آن هم روغن میگیرند. برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار میرفته
استادانهلغتنامه دهخدااستادانه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ،ق مرکب ) همچون استادان . بطریقه ٔ اساتید. ماهرانه .