تازانهلغتنامه دهخداتازانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف تازیانه است که قمچی باشد. (برهان ) (آنندراج ). مخفف تازیانه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (انجمن آرا). تازیانه . (شرفنامه ٔ منیری ). شلاق . محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: از
تازیانهلغتنامه دهخداتازیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) تازانه . (برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. (غیاث اللغات ). تابیده ٔ کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته ٔ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است . (فرهنگ نظ
تازیانهفرهنگ فارسی عمیدتسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست میگیرند یا با آن کسی را کتک میزنند؛ شلاق.
شلاقلغتنامه دهخداشلاق . [ ش َل ْ لا ] (از ع ، اِ)تازیانه ای که از چرم سازند. (ناظم الاطباء). تازیانه . قمچی . سوط. مقرعه . از ماده ٔ شلق عربی بمعنی تازیانه زدن آمده است ، لیکن در عربی بدین صورت بمعنی زنبیل گدایان است ؛ از این رو گمان می کنم بمعنی تازیانه یامصنوع فارسی زبانان باشد و یا از لغت
تازیانهلغتنامه دهخداتازیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) تازانه . (برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. (غیاث اللغات ). تابیده ٔ کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته ٔ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است . (فرهنگ نظ
مجلدلغتنامه دهخدامجلد. [ م ُ ج َل ْ ل َ ] (ع ص ) مقداری است از بار معلوم الکیل و الوزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از بار که وزن و کیل آن معلوم باشد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || عظم مجلد؛ استخوان که بجز پوست چیز دیگر بر وی نمانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
دواللغتنامه دهخدادوال . [ دَ ] (اِ) چرم . (ناظم الاطباء). چرم حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (جهانگیری ) (لغت شوشتر) : گر عدوی تو چو روی است چو روی تو بدیداز نهیب تو شود نرم چو مالیده دوال . فرخی .پای راست افکار شد چنانک
خوردنلغتنامه دهخداخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینی
تازیانهلغتنامه دهخداتازیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) تازانه . (برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. (غیاث اللغات ). تابیده ٔ کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته ٔ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است . (فرهنگ نظ
تازیانهفرهنگ فارسی عمیدتسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست میگیرند یا با آن کسی را کتک میزنند؛ شلاق.
تازیانهلغتنامه دهخداتازیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) تازانه . (برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. (غیاث اللغات ). تابیده ٔ کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته ٔ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است . (فرهنگ نظ
خط تازیانهلغتنامه دهخداخط تازیانه . [ خ َطْ طِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که از زدن تازیانه ٔ بر اندام پدید آید. (آنندراج ) : چه دست می نهی ای شهسوار بر دوشم حمائلی بده از خط تازیانه ٔ خویش .باقر ک
هم تازیانهلغتنامه دهخداهم تازیانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شریک در تاختن و تاراج کردن باشد. (از انجمن آرا). دو کس را گویند که در اسب تاختن و تاخت و تاراج نمودن شریک باشند. (برهان ).
تازیانهفرهنگ فارسی عمیدتسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست میگیرند یا با آن کسی را کتک میزنند؛ شلاق.