تالمفرهنگ مترادف و متضاد۱. الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی ۲. آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن
تالیمفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی، کمیاب، نرم، و قابل مفتول شدن که از ترکیبات آن برای تولید سم و در شیشهسازی و تجهیزات الکترونیکی استفاده میکنند.
تألملغتنامه دهخداتألم . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) توجع. (اقرب الموارد). دردمندی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دردمندی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). درد نمودن . (دهار). درد یافتن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن . (فرهنگ نظام ). || اند
طالملغتنامه دهخداطالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نان پز. ج ، طلمة. (منتهی الارب ). خباز. نانوا. || (اِ) زرنیخ زرد.
طالملغتنامه دهخداطالم . [ ] (اِخ ) نام شهری است که در جنوب اراضی یهودا در میانه ٔ زیف و بعلوت واقع بود. (یوشع 15، 24) (قاموس مقدس ).
تالمالغتنامه دهخداتالما. (اِخ ) فرانسوا - ژوزف . ایفاکننده ٔ نقش های تراژدی در پاریس . وی بسال 1763 م . متولد شدو در همانجا بسال 1826 م . درگذشت . پدرش دندانساز بود و او هم ابتدا حرفه ٔ پدر را انتخاب کرد ولی پس از مسافرت به ان
تالمکهارالغتنامه دهخداتالمکهارا. [ م َ ک َ ] (هندی ، اِ) دوای مشهور هندی است . (الفاظ الادویه ). هندی است و عوام «تال مکهانا» و بزبان بنگاله «کلیاکهارا» نامند. ماهیت آن : تخمی است پهن ، اندک طولانی ، ریزه ،اغبر، اندک براق و لعابی مانند تودری و گیاه آن بقدر ذرعی و شاخهای بسیار از یک بیخ روئیده و بر
تالمنلغتنامه دهخداتالمن . [ م ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند جانوری است که آن را روباه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).به لغت زند، روباه . (ناظم الاطباء). محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: هزوارش «تالمن » پهلوی «روپاس » .
تالمةلغتنامه دهخداتالمة. [ م َ ] (ع اِ) نوعی از «اسکورسونر» . (از دزی ج 1 ص 139). سالسی فی وحشی . (دزی ایضاً). بلقک . سفور. جنه ٔ اسود. اسفورچینای سیاه . اسفورچینه ٔسیاه . قعبول اسود. قعبارون اسود. سالسی فی سیاه . گیاهی است که
تألملغتنامه دهخداتألم . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) توجع. (اقرب الموارد). دردمندی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دردمندی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). درد نمودن . (دهار). درد یافتن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن . (فرهنگ نظام ). || اند
تالمالغتنامه دهخداتالما. (اِخ ) فرانسوا - ژوزف . ایفاکننده ٔ نقش های تراژدی در پاریس . وی بسال 1763 م . متولد شدو در همانجا بسال 1826 م . درگذشت . پدرش دندانساز بود و او هم ابتدا حرفه ٔ پدر را انتخاب کرد ولی پس از مسافرت به ان
تالمان درئولغتنامه دهخداتالمان درئو. [ ل ِ دِ رِ ءُ ] (اِخ ) ژدئون (1619- 1692 م .).تاریخ نویس فرانسوی است که در «روشل » متولد شد. وی نویسنده ٔ قصه های مطایبه آمیز است . مردی بدنهاد و گاهی هم بی حیا بود. او آئینه ٔ تمام نمای عصر خوی
تالمکهارالغتنامه دهخداتالمکهارا. [ م َ ک َ ] (هندی ، اِ) دوای مشهور هندی است . (الفاظ الادویه ). هندی است و عوام «تال مکهانا» و بزبان بنگاله «کلیاکهارا» نامند. ماهیت آن : تخمی است پهن ، اندک طولانی ، ریزه ،اغبر، اندک براق و لعابی مانند تودری و گیاه آن بقدر ذرعی و شاخهای بسیار از یک بیخ روئیده و بر
تالمنلغتنامه دهخداتالمن . [ م ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند جانوری است که آن را روباه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).به لغت زند، روباه . (ناظم الاطباء). محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: هزوارش «تالمن » پهلوی «روپاس » .
تالمةلغتنامه دهخداتالمة. [ م َ ] (ع اِ) نوعی از «اسکورسونر» . (از دزی ج 1 ص 139). سالسی فی وحشی . (دزی ایضاً). بلقک . سفور. جنه ٔ اسود. اسفورچینای سیاه . اسفورچینه ٔسیاه . قعبول اسود. قعبارون اسود. سالسی فی سیاه . گیاهی است که
بشتالملغتنامه دهخدابشتالم . [ ب ِ ل َ ] (اِ) بمعنی طفیلی باشد که منسوب به طفیل است . بمعنی انگل و مهمان ناخوانده است و در افسانه ها، طفیل شخصی بوده از مردم کوفه و او همیشه ناخوانده به مهمانی ها و عروسیها حاضر میشد و او را طفیل اعراس میگفتند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). طفیلی . (شرفنامه