تالیمفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی، کمیاب، نرم، و قابل مفتول شدن که از ترکیبات آن برای تولید سم و در شیشهسازی و تجهیزات الکترونیکی استفاده میکنند.
تألملغتنامه دهخداتألم . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) توجع. (اقرب الموارد). دردمندی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دردمندی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). درد نمودن . (دهار). درد یافتن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن . (فرهنگ نظام ). || اند
طالملغتنامه دهخداطالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نان پز. ج ، طلمة. (منتهی الارب ). خباز. نانوا. || (اِ) زرنیخ زرد.
طالملغتنامه دهخداطالم . [ ] (اِخ ) نام شهری است که در جنوب اراضی یهودا در میانه ٔ زیف و بعلوت واقع بود. (یوشع 15، 24) (قاموس مقدس ).