تانقفرهنگ فارسی عمید۱. تتبع کردن.۲. در کار خود ریزهکاری کردن.۳. گفتار و کردار خود را محکم و متقن انجام دادن.۴. از روی حکمت کاری کردن.
تانکلغتنامه دهخداتانک . (اِ) وزنه ای که تقریباً معادل 12مثقال باشد. (ناظم الاطباء). دو اونس . (اشتینگاس ).
تانکلغتنامه دهخداتانک . (انگلیسی ، اِ) خزانه ٔ آب ونفت و غیره که در کارخانه ها بکار رود. بدین معنی ازهندی گرفته شده و در انگلیسی رایج است . رجوع به «تانکر» و فرهنگ نظام شود.
تانکلغتنامه دهخداتانک . (انگلیسی ، اِ) ارابه ٔ بزرگ جنگی است که انگلیسیها در اثنای جنگ بین المللی اول اختراع کردند که در هر زمین ناهمواری میتواند عبور کند. (فرهنگ نظام ). تانگ ، کلمه ٔ انگلیسی و ارابه ٔ زره دار جنگی است که با توپ و مسلسل مسلح است و چرخهای آن که از دنده های پولادین درست شده اس
تانکلغتنامه دهخداتانک . [ ن ِ ک َ /تان ْ ن ِ ک َ ] (ع ضمیر) اسم اشاره بصیغه ٔ تثنیه از برای مؤنث . (ناظم الاطباء). آن دو زن . ایشان دو زن .
تانقردلغتنامه دهخداتانقرد.[ رِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی «تانکرد» . رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تانکرد شود.
تأنقلغتنامه دهخداتأنق . [ ت َ ءَن ْ ن ُ ] (ع مص ) نیک نگریستن در کاری تا نیکو بکنی . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). تأنق در کار یا سخنی ؛ انجام دادن با اتقان و حکمت . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). تأنق در کاری ؛ ریزه کاری کردن در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) <span c
متأنقلغتنامه دهخدامتأنق . [ م ُت َ ءَن ْ ن ِ ] (ع ص ) نازک و باریک و لطیف . || نازک طبع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنق شود.
تجودلغتنامه دهخداتجود. [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) جَیّد اختیار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تأنق در صنعت . (اقرب الموارد).
تشرطلغتنامه دهخداتشرط. [ ت َ ش َرْ رُ ] (ع مص ) نیک نگریستن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تأنق در عمل . (از اقرب الموارد). || بتکلف پذیرفتن شروطی را که بزیان او باشد. (از اقرب الموارد).
تفنقلغتنامه دهخداتفنق . [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] (ع مص ) به ناز زیستن . (تاج المصادربیهقی ). با ناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنعم . || تعمق و ریزه کاری کردن در امری . تأنق . تنطع. (از اقرب الموارد).
فناءلغتنامه دهخدافناء. [ ف ِ ] (ع اِ) گرداگرد. ج ، افنیه ، فُنی ّ. (منتهی الارب ). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج ، افنیة، فُنی ّ. (از اقرب الموارد). عتبة. جناب . وصید. درگاه . درگه . آستان . آستانه . کریاس . سده . (یادداشتهای مؤلف ) :</sp
تانقردلغتنامه دهخداتانقرد.[ رِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی «تانکرد» . رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تانکرد شود.
تابستانقلغتنامه دهخداتابستانق . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار دانگه بخش هوراند شهرستان اهر 16 هزارگزی شمال هوراند 31/5 هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔ اهر کلیبر کوهستانی معتدل مایل بگرمی ، مالاریائی 164</