تاژلغتنامه دهخداتاژ. (اِ) خیمه . (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ سروری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). چادر. (فرهنگ نظام ) (فرهنگ ضیاء) (ناظم الاطباء). خانه ٔ کرباسی . (برهان ) (انجمن آرا). سایبان .(انجمن آرا). ستاره . (انج
تاژلغتنامه دهخداتاژ. (اِخ ) تاجه ، شطی است به اسپانیا و پرتقال که نواحی «ارنجویس « » طلیطله » و «طلیبره » را مشروب می سازد و به اقیانوس اطلس می ریزد. رجوع به «تاجه » (رود) شود.
تاژفرهنگ فارسی عمیدخیمه؛ چادر: ◻︎ خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تای تایلغتنامه دهخداتای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند
تاژیکلغتنامه دهخداتاژیک . (ص ، اِ) تاجیک : طایربوقا رابا لشکری از مغول و تاژیک به محاصره ٔ آن بگذاشت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به تاجیک و تازیک شود.
تاژسلغتنامه دهخداتاژس . [ ژِ ] (اِخ ) دختر کوچک ژوپیتر که از مشتی خاک پدید آمده و بنابر روایات قدیم ، مردم «اتروریا» را غیب گویی آموخت . (تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ص 469).
تاژبانلغتنامه دهخداتاژبان . (اِخ ) دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز واقع در 24هزارگزی جنوب باختر بانه ، یکهزارگزی رودخانه ٔ بانه . کوهستانی ، سردسیر، دارای 80 تن سکنه میباشد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات
تاژکلغتنامه دهخداتاژک . [ ژَ ] (اِ) فرهنگستان این کلمه را برابر فلاژل فرانسه (رشته ٔ دراز و باریک ) وضعکرده است . رجوع به جانورشناسی تألیف اسماعیل آزرم ص 23، 38، 60، <span class="hl" dir="lt
تاژانلغتنامه دهخداتاژان . (اِخ ) دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقع در 16هزارگزی باختر بانه ، کنار رودخانه ٔ شیوه . کوهستانی ، سردسیر، و 200 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ، محصول آن غلات ، لبنیات و محصو
سانتارملغتنامه دهخداسانتارم . [ رِ ] (اِخ ) شهری است از پرتقال (استرمادر) واقع در کنار تاژ دارای 10400 تن سکنه . شهری است تاریخی . شراب آن معروف است .
مانزانارهلغتنامه دهخدامانزاناره . [ رِ ] (اِخ ) مانزانار رودی به اسپانی و از شاخه های رود «تاژ» (تاجه ) است و 85 هزارگز طول دارد و از «مادرید» (مجریط) می گذرد. (از لاروس ).
تالاورادولارینالغتنامه دهخداتالاورادولارینا. [ وِ دُ ] (اِخ ) شهری است به اسپانی در ایالت طلیطله بر کنار ساحل راست «تاژ» (تاجه ) و در میان باغهای نارنج و لیمو واقع است و 12000 تن سکنه و تاکستانها و کارخانه های ظروف سفالین و ابریشم بافی و دباغی و شکلات سازی دارد. علت این
تازکلغتنامه دهخداتازک . [ زِ ] (اِ) مخفف تازیک . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) : کیست از تازک و از ترک درین صدر بزرگ ؟ ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).مرا چو بر رهشان اوفت
تاژیکلغتنامه دهخداتاژیک . (ص ، اِ) تاجیک : طایربوقا رابا لشکری از مغول و تاژیک به محاصره ٔ آن بگذاشت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به تاجیک و تازیک شود.
تاژسلغتنامه دهخداتاژس . [ ژِ ] (اِخ ) دختر کوچک ژوپیتر که از مشتی خاک پدید آمده و بنابر روایات قدیم ، مردم «اتروریا» را غیب گویی آموخت . (تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ص 469).
تاژبانلغتنامه دهخداتاژبان . (اِخ ) دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز واقع در 24هزارگزی جنوب باختر بانه ، یکهزارگزی رودخانه ٔ بانه . کوهستانی ، سردسیر، دارای 80 تن سکنه میباشد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات
تاژکلغتنامه دهخداتاژک . [ ژَ ] (اِ) فرهنگستان این کلمه را برابر فلاژل فرانسه (رشته ٔ دراز و باریک ) وضعکرده است . رجوع به جانورشناسی تألیف اسماعیل آزرم ص 23، 38، 60، <span class="hl" dir="lt
تاژانلغتنامه دهخداتاژان . (اِخ ) دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقع در 16هزارگزی باختر بانه ، کنار رودخانه ٔ شیوه . کوهستانی ، سردسیر، و 200 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ، محصول آن غلات ، لبنیات و محصو
سابتاژلغتنامه دهخداسابتاژ. [ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسه ، ضایع کردن افزار و مصالح کار و غیره بعمد و خرابکاری کارگران و ضایع کردن موادی که به آنها سپرده شده یا مصنوعاتی که میسازند.
کورتاژلغتنامه دهخداکورتاژ. (فرانسوی ، اِ) سقط جنین با نوعی عمل جراحی و به وسیله ٔ پزشک . بیرون آوردن جنین از رحم مادر. (از لاروس ).
مونتاژلغتنامه دهخدامونتاژ. [ مُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح عکاسی و سینمایی ) ترکیب عکس و فیلم و به وجود آوردن صحنه های مصنوعی و عکسهای غیرحقیقی ، و آن در روزنامه ها و مجلات وسینما به کار می رود. || (اصطلاح مکانیک ) به هم پیوستن قطعات مختلف یک ماشین و سوار کردن آن .
ارمیتاژلغتنامه دهخداارمیتاژ. [ اِ ] (اِخ ) تاکستان دُرْم واقع در ساحل یسار رود رُن در جنوب فرانسه و مرکز شرابهای خوبست .