تبارلغتنامه دهخداتبار. [ ت َ ] (اِخ ) ابن عیاض ، یکی از دو کس که عثمان بن عفان را بقتل رساندند. دیگری «سوران بن حمران » بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
تبارلغتنامه دهخداتبار. [ ت َ ] (ع اِ) هلاک . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم ، کلاماً و سلّم ، سلاماً و ودّع ، وداعاً» و از این معنی است : «و لاتزد الظالمین الا تباراً »؛ ای هلاکاً. (اقرب الموارد). هلاکی . (منته
تبارلغتنامه دهخداتبار. [ ت َ رر ] (ع مص ) یکدیگر را نیکی کردن : تباروا؛ تفاعلوا من البر. (اقرب الموارد). نَبارّوا؛ با هم برّ کردند. (منتهی الارب ).
تبارفرهنگ فارسی عمید۱. اصلونسب؛ نژاد.۲. خاندان؛ دودمان: ◻︎ چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود (فردوسی: لغتنامه: تبار).
طبارلغتنامه دهخداطبار. [ طُب ْبا ] (ع اِ) درختی است مانا به درخت انجیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صنفی از انجیر بزرگ سرخ است . (اختیارات بدیعی ). قسمی انجیر بزرگ سرخ فام . نوعی از انجیرسرخ بزرگ . (فهرست مخزن الادویه ). در برهان آمده است :طِبار نوعی از انجیر است و آن سرخ و بزرگ میباشد.
شاه تبارلغتنامه دهخداشاه تبار. [ ت َ ] (ص مرکب ) کسی که نژاد از شاهان دارد. کسی که نسبت وی به شاهان پیوندد. شاهزاده : در پرده ٔ اندیشه بیارای عروسی پس جلوه کنش پیش شهی شاه تباری .سنایی .
تبارزاییشناختی،تبارشناختیphylogeneticواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی ردهبندی مبتنی بر تبارزاییشناسی
تبارزاییشناسی،تبارشناسیphylogeneticsواژههای مصوب فرهنگستانمطالعة نظاممند روابط حاکم بر موجودات زنده براساس شباهتها و تفاوتهای تکاملی آنها
تبارزلغتنامه دهخداتبارز. [ ت َ رُ ] (ع مص ) با یکدیگر بیرون شدن بجنگ . (زوزنی ). بیرون آمدن دو حریف از جماعت خود برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بر روی یکدیگر برون شدن بجنگ . (آنندراج ).
تبارزهلغتنامه دهخداتبارزه .[ ت َ رِ زَ / زِ ] (اِ) مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمعِ برساخته ٔ تبریزی : ... جدش [ میرزا معصوم ] از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکره ٔ ن
تبارزلغتنامه دهخداتبارز. [ ت َ رُ ] (ع مص ) با یکدیگر بیرون شدن بجنگ . (زوزنی ). بیرون آمدن دو حریف از جماعت خود برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بر روی یکدیگر برون شدن بجنگ . (آنندراج ).
تبارزهلغتنامه دهخداتبارزه .[ ت َ رِ زَ / زِ ] (اِ) مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمعِ برساخته ٔ تبریزی : ... جدش [ میرزا معصوم ] از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکره ٔ ن
تبارک الغتنامه دهخداتبارک ا. [ ت َ رَکَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ، صوت مرکب ) پاک و منزه است خدا. (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گفته اند که این صفت خاص است بخدا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بزرگ است و پاک است اﷲ و در مقام تعجب و تحسین استعم
تبارک اسمهلغتنامه دهخداتبارک اسمه . [ ت َ رَ کَس ْ م ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) در مورد باری تعالی بکار رود، یعنی پاک و منزه است نام او (خدا)، بزرگ و پاک است نام او : از بهر خدای تبارک اسمه . (تاریخ قم ص 7).
خویش و تبارلغتنامه دهخداخویش و تبار. [ خوی / خی ش ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قوم و خویش . منسوبان . نزدیکان . عشیرة : ز کین و مهرش چون خلق ساعة اندر ملک همی فزاید خویش و تبار آتش و آب .ابوالفرج رونی .<br
شاه تبارلغتنامه دهخداشاه تبار. [ ت َ ] (ص مرکب ) کسی که نژاد از شاهان دارد. کسی که نسبت وی به شاهان پیوندد. شاهزاده : در پرده ٔ اندیشه بیارای عروسی پس جلوه کنش پیش شهی شاه تباری .سنایی .
متبارلغتنامه دهخدامتبار. [ م ُ ت َ بارر ] (ع ص ) نکوئی کننده با همدیگر. (آنندراج ). با هم نیکوئی و احسان کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبار شود.
اجتبارلغتنامه دهخدااجتبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شدن حال کسی . (تاج المصادر) (زوزنی ). درست و نیکو حال شدن . || توانگر گردیدن . || شکسته بستن . (منتهی الارب ). شکسته را دربسته شدن [ شاید: درست شدن ] . (تاج المصادر بیهقی ).
والاتبارلغتنامه دهخداوالاتبار. [ ت َ ] (ص مرکب ) عالی نسب . والانژاد. نسیب . بزرگزاد. نجیب زاده . که تباری عالی و والا دارد.