تباشیرلغتنامه دهخداتباشیر. [ ت َ ] (اِ) چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو باشد. (برهان ). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا گویند. (شرفنامه ٔ من
تباشیرلغتنامه دهخداتباشیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تبشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مژده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بشری . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و آنرا نظیر نباشد جز تعاشیب الارض و تعاجیب الدهر و تفاطیرالنبات . (از اقرب الموارد). بشارت .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
تباشیرفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) گیاهی با ساقۀ بندبند و میانتهی.۲. مادهای مرکب از آهک، سیلیس، و پتاس که از گیاهی به همین نام تهیه میشود و در قدیم به عنوان داروی تببر، ضد استفراغ، و ضد اسهال خونی کاربرد داشت.۳. [قدیمی، مجاز] سفیدی.۴. [قدیمی، مجاز] سپیدهدم.
تباشیرفرهنگ فارسی معین(تَ) (اِ.) 1 - ماده ای سفید رنگ که از درون نی هندی گیرند. در گذشته در طب به کار می رفت . 2 - اول صبح ، اول هر چیزی . 3 - خبر خوش ، مژده .
تباشیرواژهنامه آزادإز تاب به معنای نور و آشوردن به معنای آمیختن است یعنی آمیختگی نور اول بامداد با تیرگی و داجی شب
تباشرلغتنامه دهخداتباشر. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) مژده دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از دهار) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از زوزنی ) (آنندراج ). مژده دادن و بشارت دادن مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء).
تباصرلغتنامه دهخداتباصر. [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) دیدن بعض ایشان مر بعض را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تباشیرالصبحلغتنامه دهخداتباشیرالصبح . [ ت َ رُص ْ ص ُ ](ع اِ مرکب ) تباشیر صبح . رجوع به تباشیر صبح شود.
تباشیر صبحلغتنامه دهخداتباشیر صبح . [ ت َ رِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اول آن . (قطر المحیط). اول روشنائی بامداد.(دهار). کنایه از سفیدی اول صبح باشد. (برهان ). کنایه از سفیدی صبح صادق . (انجمن آرا). سفیدی اول صبح . (ناظم الاطباء). روشنی اول صبح . (فرهنگ رشیدی ). اول صبح و سپیده ٔ آن ، در این ص
تباشیر قلمیلغتنامه دهخداتباشیر قلمی . [ ت َ رِ ق َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طباشیرقلمی . نوعی تباشیر. رجوع به تباشیر و طباشیر شود.
خیزرانفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقههای راست و بلند و برگهایی شبیه خرما که از ساقۀ آن عصا، چوبدستی، و نیزه، و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش، و از مغز آن تباشیر تهیه میشود؛ بامبو؛ نی هندی.۲. = تباشیر
ثلجفرهنگ فارسی عمیدبرف.⟨ ثلج چینی (صینی): [قدیمی]۱. شوره؛ شورۀ قلم.٢. (زیستشناسی) تباشیر.٣. باروت.٤. سنگ سرمه.
تباشیر صبحلغتنامه دهخداتباشیر صبح . [ ت َ رِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اول آن . (قطر المحیط). اول روشنائی بامداد.(دهار). کنایه از سفیدی اول صبح باشد. (برهان ). کنایه از سفیدی صبح صادق . (انجمن آرا). سفیدی اول صبح . (ناظم الاطباء). روشنی اول صبح . (فرهنگ رشیدی ). اول صبح و سپیده ٔ آن ، در این ص
تباشیر قلمیلغتنامه دهخداتباشیر قلمی . [ ت َ رِ ق َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طباشیرقلمی . نوعی تباشیر. رجوع به تباشیر و طباشیر شود.
تباشیرالصبحلغتنامه دهخداتباشیرالصبح . [ ت َ رُص ْ ص ُ ](ع اِ مرکب ) تباشیر صبح . رجوع به تباشیر صبح شود.