تباکیلغتنامه دهخداتباکی . [ ت َ ] (ع مص ) گرستن نمودن . (زوزنی ). خود را گریان نمودن . خویشتن چون گریانی ساختن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گریه ٔ دروغ نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خود را بشکل گریه کننده درآوردن . (فرهنگ نظام ).
تباقیلغتنامه دهخداتباقی . [ ت َ ] (ع مص ) ماندن . (زوزنی ). باقی ماندن . (آنندراج از تاج ). در تاج العروس ، قطر المحیط، اقرب الموارد، منتهی الارب این مصدر دیده نشد.
تبوکیلغتنامه دهخداتبوکی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تبوک . || (اِ) نوعی از انگور. (ناظم الاطباء). قسمی از انگور طائف منسوب به تبوک .
تبقیلغتنامه دهخداتبقی . [ ت َ ب َق ْ قی ] (ع مص ) زنده و باقی گذاشتن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نگه داشتن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تبقیةشود.
تبکیلغتنامه دهخداتبکی . [ ت َ ] (اِخ ) یکی از ایلات ترک که استندار جلال الدوله اسکندر (731 - 761 هَ . ق .) آنان را به ری و شهریار کوچ داد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 152 و ترجمه ٔ آن
طبقیلغتنامه دهخداطبقی . [ طَ ب َ ] (اِ) نوعی جامه است : و کتان و طبقی باید پوشید (اندر فصل تابستان ) و کرباس نرم گازر شست که بتن بازنگیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تهمعلغتنامه دهخداتهمع. [ ت َ هََ م ْ م ُ ] (ع مص ) تباکی کردن . (ناظم الاطباء). تباکی . (اقرب الموارد). گریستن . || جاری شدن آب و اشک . (از ذیل اقرب الموارد).
متباکیلغتنامه دهخدامتباکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گریه ٔ دروغ نماینده . (آنندراج ). کسی که خود را وامی دارد و یا واداشته می شود به ریختن اشک و آن که به حیله و مکرگریه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباکی شود.
صفدیلغتنامه دهخداصفدی . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) دمشقی . نام وی سیداحمد است . مؤلف سلافةالعصر آرد: شیخ ما علامه محمد شامی این اشعار را از وی بر من انشاد کرد:صه یا حمام فلست المشوق و لا بات حالک فیها کحالی فما من تباکی کما من بکی و دمع الاسی غیر دمع الدلال .(سل
متباکیلغتنامه دهخدامتباکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گریه ٔ دروغ نماینده . (آنندراج ). کسی که خود را وامی دارد و یا واداشته می شود به ریختن اشک و آن که به حیله و مکرگریه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباکی شود.