تبرالغتنامه دهخداتبرا. [ ت َ ب َرْ را ] (ع مص ) مصدر تفعل از ماده ٔ برأت بمعنی دوری که آخر آن را به الف مینویسند و میخوانند، در اصل تبرؤ بهمزه است مانند تبرع و تبری بیاءبمعنی تعرض است . (نشریه ٔدانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 2). بیزار کردن . (دهار).
تبرافرهنگ فارسی عمید۱. بیزاری جستن و دوری کردن.۲. (فقه) [مقابلِ تولا] در تشیع، دشمن شمردن دشمنان علیبن ابیطالب و فرزندانش.
تبراءلغتنامه دهخداتبراء. [ ت َ ] (ع اِ) (از «ت ب ر») ناقه ٔ خوش رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ثبراءلغتنامه دهخداثبراء. [ ] (اِخ ) گویند کوهی است در شعر ابی ذؤیب . (مراصد الاطلاع ). و گفته اند درختی است .
تبرا کردنلغتنامه دهخداتبرا کردن . [ ت َ ب َرْ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیزاری کردن و دوری کردن . (ناظم الاطباء). تبرا نمودن . رجوع به تبرا و دیگر ترکیب های آن شود.
تبرا جستنلغتنامه دهخداتبرا جستن . [ ت َ ب َرْ را ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیزاری و دوری جستن . (ناظم الاطباء). رجوع به تبرّا و تبرؤ و دیگر ترکیب های آن شود.
تبراءلغتنامه دهخداتبراء. [ ت َ ] (ع اِ) (از «ت ب ر») ناقه ٔ خوش رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبرائیانلغتنامه دهخداتبرائیان . [ ت َ ب َرْ را ] (اِخ ) این نام را بگروهی دادند که پس از جلوس شاه اسماعیل صفوی و تأسیس دولت صفویه از جانب شاه مأمور گشتند که در کوچه ها و رهگذرها، علی علیه السلام و جانشینان او را بستایند و از خلفای قبل از علی تبرا کنند: ... اما پس از جلوس شاه طهماسب اول و خشک شد
تبرازلغتنامه دهخداتبراز. [ ] (اِ) قوس و قزح . (لسان العجم شعوری ج 1ورق 299 الف ). این کلمه مصحف «تیراژه » (برهان قاطع)و «تیراژی » (لغت فرس ) است . رجوع بهمین کلمات شود.
تبراکلغتنامه دهخداتبراک . [ ت َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضعی است مقابل «تعشار»، و گفته اند آبی است «بنی عنبر» را، و در کتاب الخالع آمده است «تبراک » از بلاد عمروبن کلاب بود و در آن باغی است . ابوعبیده از عماره حکایت کند که تبراک از بلاد بنی عمیر است . (معجم البلدان
متبریلغتنامه دهخدامتبری . [ م ُ ت َ ب َرْ را ] (ع ص ) آزاد شده و خلاص شده و معفو گشته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرا شود.
تبرئهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات برئه، تبرّی، تبرّا، برائت، رفع اتهام، بیگناهی معافیت، آزادسازی، عفو، برائت ذمه، حمایت تسویه، تهاتر، مفاصا امان
تبرا کردنلغتنامه دهخداتبرا کردن . [ ت َ ب َرْ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیزاری کردن و دوری کردن . (ناظم الاطباء). تبرا نمودن . رجوع به تبرا و دیگر ترکیب های آن شود.
تبرا جستنلغتنامه دهخداتبرا جستن . [ ت َ ب َرْ را ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیزاری و دوری جستن . (ناظم الاطباء). رجوع به تبرّا و تبرؤ و دیگر ترکیب های آن شود.
تبرا داشتنلغتنامه دهخداتبرا داشتن . [ ت َ ب َرْ را ت َ ] (مص مرکب ) بیزار بودن . بیزاری جستن : یاران شدند آتش سخن کاین چیست کار آب کن نوروز نو زآب کهن خط تبرّا داشته . خاقانی .رجوع به تبرّا و تبرؤ و دیگر ترکیب های آن شود.
تبرا نمودنلغتنامه دهخداتبرا نمودن . [ ت َ ب َرْ را ن ُ / ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) دوری نمودن . بیزاری نمودن . تبرا کردن : از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامداردر اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود وطی
تبراءلغتنامه دهخداتبراء. [ ت َ ] (ع اِ) (از «ت ب ر») ناقه ٔ خوش رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ستبرالغتنامه دهخداستبرا. [ س ِ ت َ ] (اِ مرکب ) از: (ستبر، سطبر + ا، عمق ) : و آن درازی نخستین را خاصه درازا خوانند و طول خوانند و دوم را پهنا و عرض خوانند و سوم را ستبر او عمق خوانند. (دانشنامه ٔ علایی ص 74). اماآنکه اندر جسم بود از در
استبرافرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) تخلیۀ کامل ادرار از مثانۀ مردان با فشردن مجرای آن.۲. (فقه) بازداشتن حیوان حلالگوشت از خوردن چیزهای نجس.۳. برائت خواستن از وام یا عیب و تهمت؛ طلب برائت کردن.۴. [قدیمی] خودداری از نزدیکی با زن به منظور سپری شدن مدت حیض.