تبرخونلغتنامه دهخداتبرخون . [ ت َ ب َ ] (اِ) عناب . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). عناب ، که میوه ٔ درختی است . (فرهنگ نظام ) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). و در دواها بکار برند.
تبرخونفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = عناب۲. (زیستشناسی) درخت عناب.۳. چوبدستی سرخرنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست میگرفتند؛ چوب بقم.
طبرخونفرهنگ فارسی عمید= تبرخون: ◻︎ زرد چو زهرهست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو: ۴۹۱).
طبرخونلغتنامه دهخداطبرخون . [ طَ ب َ ] (اِ) بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان ). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری . (حافظ اوبهی ) (شعوری ). || بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده ، بهم پیوسته اند و شاطر
طبرخونفرهنگ فارسی معین( طَ بَ ) (اِ.) 1 - عنّاب ، درخت عنّاب . 2 - چوبدستی سرخ رنگ که در ق دیم به هنگام جنگ به دست می گرفتند.
تبرخون زدنلغتنامه دهخداتبرخون زدن . [ ت َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به ترکیب طبرخون زدن ذیل طبرخون شود.
تبرخون زدنلغتنامه دهخداتبرخون زدن . [ ت َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به ترکیب طبرخون زدن ذیل طبرخون شود.
ارنیبژلغتنامه دهخداارنیبژ. [ اَ رَن ْ ی َ ب ِ ] (اِ) بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون باشد. (جهانگیری ). چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند و آنرا تبرخون هم خوانند و بعضی بتقدیم بای ابجد بر یای حطی بر وزن سحرخیز گفته اند. (برهان ). و رجوع به ارنبیز شود.
ارنبژلغتنامه دهخداارنبژ. [ اَ ن َ ب ِ ] (اِ) بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و به تازی طبرخون خوانند. (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ارنبیز شود.
طبرخونفرهنگ فارسی عمید= تبرخون: ◻︎ زرد چو زهرهست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو: ۴۹۱).
آغرلغتنامه دهخداآغر. [ غ َ ] (اِ) خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود : فرازش پر از خون چوکوه تبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.عمعق .
عنابفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) میوهای بزرگتر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد؛ تبرخون.۲. (زیستشناسی) درخت این میوه با برگهای کوچک و ساقههای خاردار.۳. [قدیمی، مجاز] لب.
تبرخون زدنلغتنامه دهخداتبرخون زدن . [ ت َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به ترکیب طبرخون زدن ذیل طبرخون شود.