تبریدلغتنامه دهخداتبرید. [ ت َ ] (ع مص ) سرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). خنک گردانیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سرد و خنک گردانیدگی . (ناظم الاطباء): تبرید آب ؛ خنک گردانیدن آنرا. (از قطر المحیط). ببرف آمیختن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الار
تبردلغتنامه دهخداتبرد. [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) خویشتن به آب سرد بشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). غسل کردن با آب سرد. (تاج العروس ). در آب فرورفتن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از تاج العروس ). غسل کردن در آب . || جمع شدن آب در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبردلغتنامه دهخداتبرد. [ ت ِ رِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). مصنف تاج العروس «ت » را اصلی دانسته و گوید بعضی هم «ت » را زاید و محل آن را در «برد» دانسته اند، چنانکه خود نیز در آن ماده این کلمه را آورده و افزاید: ولی صاحب لسان «ب » را مقدم داشته است (بترد). رجوع به تاج العروس ج <span c
تبرضلغتنامه دهخداتبرض . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) به اندک معیشت روزگار گذرانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اندک اندک روزگار گذاشتن . (زوزنی ). || تبرض چیزی ؛ اندک اندک گرفتن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
تبریضلغتنامه دهخداتبریض . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار بارض شدن زمین . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بارض شود.
سرمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی مایش، سردسازی، خنکسازی، تبرید، انجماد، یخبندان، مادۀ تبرید اطفا، آتشنشانی، خاموشکننده▼ تهویه، باد، یخچال، ارکاندیشن، سردكننده سرما
خنک کردنلغتنامه دهخداخنک کردن . [ خ ُ ن ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) سرد کردن . تبرید. (یادداشت بخط مؤلف ).