تبویبلغتنامه دهخداتبویب . [ ت َ ] (ع مص ) در بابش نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ).باب باب کردن . (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب ؛ تقسیم آن به ابواب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته . (فرهنگ نظام ): یقال ابواب مبوّبة کما یقال اصنا
تبوبلغتنامه دهخداتبوب . [ ت َ ب ْ بو ] (ع اِ) مهلکه . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). مهلکه وبیابان خطرناک . (ناظم الاطباء). || آنچه که منطوی بود بر آن دنده ها مانند سینه ، قلب . (از قطر المحیط) آنچه که منطوی باشد بر آن اضلاع . (منتهی الارب ). آنچه که اضلاع بر آن محتوی باشد. (ناظم الاطباء).
تبوبلغتنامه دهخداتبوب . [ ت َ ب َوْ وُ ] (ع مص ) (از: «ب وب ») دروان گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). دربان گرفتن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبابلغتنامه دهخداتباب . [ ت َ ] (ع مص ) زیان کار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ). زیان کاری . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیان شدن . (کنزاللغات ). نقص و خسار. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و منه «ما کید فرعون الاّ فی تباب »؛ ای خسران .
تببلغتنامه دهخداتبب . [ ت َ ب َ ] (ع اِ) زیان . || (مص ) هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرگ . (ناظم الاطباء). تباب و تبیب مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تب ّ. (منتهی الارب ).
تبیبلغتنامه دهخداتبیب . [ ت َ ] (ع اِ) زیان و هلاکی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلاک کردن . (قطر المحیط) (آنندراج ).
طبقه بندیلغتنامه دهخداطبقه بندی . [ طَ ب َ ق َ / ق ِ ب َ ] (حامص مرکب ) (در حیوان و نبات و غیره ) رده بندی . (فرهنگستان ). صف بندی . تبویب .- طبقه بندی کردن ؛ رده بندی کردن . تبویب کردن .
باب باب کردنلغتنامه دهخداباب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
باب کردنلغتنامه دهخداباب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرسوم کردن . مد کردن . روائی دادن .رایج کردن . متداول کردن . تبویب . رجوع به باب شود.
مبوبلغتنامه دهخدامبوب . [ م ُب َوْ وَ ] (ع ص ) مُبَوَّبَة. باب کرده شده . (ناظم الاطباء). تبویب شده . باب باب شده . باب باب کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابزون بن مهبرد عمانی کافی مجوسی . او راست : دیوان شعری بعربی و آنرا ابن حاجب محمدبن احمد گرد کرده است . و ابن حاجب گوید: قصائد فارسی وی مرا بعجب آورد وشنیدم که به تبریز است بدانجا شدم و او بدانوقت به اعمال دیوانی اشتغال داشت . و مردی با معرفت و ذکاء