تتابعلغتنامه دهخداتتابع. [ ت َ ب ُ ] (ع مص ) پیاپی درافتادن . (زوزنی ). پیاپی شدن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توالی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). توالی و پشت هم درآمدن . (فرهنگ نظام ): تتابعت الاخبار اذا جاء بعضها فی اثر
تتوبةلغتنامه دهخداتتوبة. [ ت َ وِ ب َ ] (ع مص ) از گناه بازگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن از گناه . || باز مهربان شدن خدا بر کسی . توفیق توبه دادن کسی را خدای . || آسان گردانیدن خدای دشواری کسی را. (منتهی الارب ). رجوع به توبه شود.
ترامیواژهنامه آزاد(فقه) بر وزن تراضی در لغت به معنی منجر شدن و منتهی شدن سلسله علل به نتیجه ای است، و نیز به معنی تتابع و پی در پی آمدن و افزوده شدن است.
ازاغبلغتنامه دهخداازاغب . [ اَ غ ِ ] (اِخ ) موضعی در قول اخطل :أتانی و اهلی بالأزاغب أنه تتابع من آل الصریخ ثمالی .(معجم البلدان ).
تکاتعلغتنامه دهخداتکاتع. [ ت َ ت ُ ] (ع مص ) پیاپی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) تتابع. (اقرب الموارد). || با یکدیگر پس روی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بهرلغتنامه دهخدابهر. [ ب ُ ] (ع اِ) زمین فراخ . || میانه ٔ وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || تاسه و دمه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تتابع نَفَس و انقطاع آن از درماندگی در کار، و به عبارت دیگر آنچه در کوشش شدید و دویدن در تنفس حادث گردد. (از اقرب ا
تلاحقلغتنامه دهخداتلاحق . [ ت َ ح ُ ] (ع مص ) در یکدیگر رسیدن . (زوزنی ). یکی بدیگری رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهمدیگرپیوستن . (آنندراج ). || پیاپی شدن اخبار. || تتابع احوال قوم . (از اقرب الموارد).
متتابعلغتنامه دهخدامتتابع. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص )پی در پی شونده . (آنندراج ). پی در پی و متوالی . مأخوذ ازتازی ، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل . (ناظم الاطباء) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی . (مرزبان نامه ). || با یکدیگر پس روی کننده . (